بتی از جنس آتش در خیالاتم تراشیدم
بتی نورانی و سرکش که خود میگفت: خورشیدم
ولی از جنس انسان بود و در چشمان زیبایش
خدا را با تمام هیبتش در سجده میدیدم
بت از جنس زنی شاعر،زنی زیبا و کامل بود
چنان زیبا که او را من فقط با ماه سنجیدم
زن عاشق شد، به شکل گل درآمد در بهاری نو
و من باران شدم بر خاک پایش سخت باریدم
برای اینکه تنها سهم من باشد، شبیه باد
ندانسته گلم را کشتم و از ریشهاش چیدم
گل از من دل برید و آسمان شد، آسمانی دور
من از آن لحظه تنها آسمانهارا پرستیدم
|علی صادقی|