نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

همگانی "به صرف یک فنجان شعر"

chekav:)

رفیق جدید انجمن
سطح
3
 
ارسالی‌ها
92
پسندها
785
امتیازها
3,753
مدال‌ها
2
  • #31
خوشا آن دل! که دلدارش تو گردی
خوشا جانی! که جانانش تو باشی

عراقی

152174
 
امضا : chekav:)

قاصدکــ

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,238
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #32
152173

بیا بِـنِـشین اینجا، بر روی چـهارپـایه
من رسم کنم صدبار این روی بی‌آلایش
از حقه‌ی حرفهایت، فیروزه و دُر ریزد
آخ من بروم قربانْ این معجزه‌ی گویش
|م.س.علیپور|
 
امضا : قاصدکــ

قاصدکــ

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,238
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #33
152176

چشمم به تو می‌افتد در گوشه‌ی یک‌ کافه
از لرزش فنجانم تشویش نمایان است
|م.س.علیپور|
 
امضا : قاصدکــ

شرور

کاربر نیمه فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
678
پسندها
14,158
امتیازها
31,973
مدال‌ها
20
  • #34
152187
جفا کردی عزیزم جفا کردی
رفتی و به حال خودم رها کردی
ندیدی بعد رفتنت بریدم من
ببین با این دلم تو چه ها کردی​

زین العابدین
 
آخرین ویرایش
امضا : شرور

قاصدکــ

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,238
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #35
152227

نگاهت شعله زد، آتش گرفتم در خودم
شبی که حلقه شد دستم به دور گردنت
|علی صادقی|
 
امضا : قاصدکــ

قاصدکــ

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,238
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #36
152231

بتی از جنس آتش در خیالاتم تراشیدم
بتی نورانی و سرکش که خود میگفت: خورشیدم

ولی از جنس انسان بود و در چشمان زیبایش
خدا را با تمام هیبتش در سجده میدیدم

بت از جنس زنی شاعر،زنی زیبا و کامل بود
چنان زیبا که او را من فقط با ماه سنجیدم

زن عاشق شد، به شکل گل درآمد در بهاری نو
و من باران شدم بر خاک پایش سخت باریدم

برای اینکه تنها سهم من باشد، شبیه باد
ندانسته گلم را کشتم و از ریشه‌اش چیدم

گل از من دل برید و آسمان شد، آسمانی دور
من از آن لحظه تنها آسمان‌هارا پرستیدم
|علی صادقی|
 
امضا : قاصدکــ

قاصدکــ

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,238
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #37
152233

چیزی از عشق بلاخیز نمی‌دانستم
هیچ از این دشمن خونریز نمی‌دانستم

در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق
چه کنم؟ شیوۀ پرهیز نمی‌دانستم

گفتم ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی؟
گفت من نام تو را نیز نمی‌دانستم

بغض را خندۀ مصنوعی من پنهان کرد
گریه را مصلحت‌آمیز نمی‌دانستم

عشق اگر پنجره‌ای باز نمی کرد به دوست
مرگ را اینهمه ناچیز نمی‌دانستم
|سجاد سامانی|
 
امضا : قاصدکــ

قاصدکــ

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,238
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #38
152240

پر از شور و شعف با سر به سویت می‌دوم چون رود
تو دریا باش تا خود را به آغوش تو بسپارم
|فاضل نظری|
 
امضا : قاصدکــ

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,019
پسندها
12,344
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • #39
152241

مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم

به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل
چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم

گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند
بحمد الله و المنه بتی لشکرشکن دارم

سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی
چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم...

|حافظ|
 
امضا : فاطمه شکیبا

قاصدکــ

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,238
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #40
152244

با تو هم‌صحبت شدم در کافه‌ای
چای داغ تازه‌دم از یاد رفت...
|علی صادقی|
 
امضا : قاصدکــ

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا