دیالوگ ◘| دیالوگ‌های ماندگار از سه گانه پدرخوانده |◘

  • نویسنده موضوع SHIRIN.SH
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 37
  • بازدیدها 942
  • کاربران تگ شده هیچ

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,914
پسندها
128,521
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
تام: می‌دونی چطور میان سراغت؟
مایکل: اونا یه ملاقات تو بروکلین ترتیب می‌دن. با تضمین تسیو. جایی که احساس امنیت کنم.
تام: من همیشه فکر می‌کردم که کلمنزا باشه، نه تسیو.
مایکل: این یه حرکت هوشمندانه است. تسیو همیشه باهوش‌تر بوده. اما من می‌خوام صبر کنم. بعد از غسل تعمید. تصمیم گرفتم پدرخوانده بچه کانی بشم. اون وقت با بارزینی ملاقات می‌کنم، و تاتاگلیا... همه سران پنج خانواده.​
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,914
پسندها
128,521
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
مایکل: ازت می‌خوام اونجا بمونی. باشه؟ فقط به من نگو که بی‌گناهی. چون به شعورم توهین می‌شه و این منو خیلی عصبانی می‌کنه.​
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,914
پسندها
128,521
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
پدرخوانده 2:
مایکل: قیمت مجوز کمتر از 20 هزار دلاره. درسته؟
پت گیری: درسته.
مایکل: چرا باید بیشتر از اون مقدار بپردازم؟
پت: چون می‌خوام لهت کنم. از آدمایی مثل تو خوشم نمیاد. دوست ندارم ببینم با موهای چرب وارد این کشور پاک میشی، لباس‌های ابریشمی می‌پوشی و سعی می‌کنی ادای آمریکایی‌های باکلاس رو در بیاری. من با تو کار می‌کنم. اما واقعیت اینه که از چهره‌ات، ژست فریبکارانه‌ات و همه خانواده لعنتیت متنفرم.
مایکل: سناتور. هر دوی ما بخشی از یک نوع ریاکاری هستیم. ولی هیچ وقت فکر نمی‌کردم که این ربطی به خانواده من داشته باشه.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,914
پسندها
128,521
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
مایکل: خیلی چیزا هست که نمی‌تونم بهت بگم، تام؛ و می‌دونم که در گذشته ناراحتت کرده. احساس کردی که به خاطر یه جور عدم اعتماد و اطمینان بوده. ولی به خاطر این بود که من تحسینت می‌کنم و دوستت دارم. برای همین خیلی چیزا رو ازت مخفی کردم. حالا تو تنها کسی هستی که می‌تونم بهش اطمینان کنم. فردو؟ خب، آدم خوش‌قلبیه. ولی ضعیف و احمقه، و این موضوع مرگ و زندگیه. تام! تو برادر من هستی.
تام: من همیشه می‌خواستم که به عنوان برادرت ازم یاد کنی، مایکی! یه برادر واقعی.​
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,914
پسندها
128,521
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
مایکل: ببین. همه آدم‌های اطراف ما کاسبند. وفاداری اونا بستگی به این داره. یه چیزی از پدرم یاد گرفتم. این که سعی کن طوری فکر کنی که آدم‌های اطرافت فکر می‌کنن. بر این اساس، هر چیزی ممکنه.​
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,914
پسندها
128,521
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
جنکو: ویتو! نظرت در مورد فرشته کوچولوی من چیه؟ قشنگ نیست؟
ویتو: خیلی قشنگه.
جنکو: قشنگه؟
ویتو: برای تو، او قشنگه. برای من، فقط زن و بچه خودم قشنگن.​
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,914
پسندها
128,521
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
هایمن راث: مهم اینه که حالت خوبه. سلامتی مهم‌ترین چیزه. مهم‌تر از موفقیت، مهم‌تر از پول، مهم‌تر از قدرت.​
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,914
پسندها
128,521
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
مایکل: پدرم خیلی چیزا رو تو همین اتاق یاد داد. یادم داد: «به دوستانت نزدیک باش؛ به دشمنانت نزدیک‌تر».​
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,914
پسندها
128,521
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
مایکل: چه کسی اقدام به قتل فرانک پنتاجلی کرد؟
هایمن راث: برادران رزاتو.
مایکل: می‌دونم. اما چه کسی چراغ سبز بهشون نشون داد؟ می‌دونم من این کارو نکردم.
هایمن راث: یه بچه‌ای بود که من باهاش بزرگ شدم. اون از من جوونتر بود. از من الگو می‌گرفت. ما اولین کارمون رو با هم انجام دادیم. تو خیابونا کار می‌کردیم. اوضاع خوب بود. تو دوران منع، ما شیره قند به کانادا صادر می‌کردیم. کار و بارمون گرفت. پدر تو هم همین‌طور. بیش از هر کس دیگه‌ای دوستش داشتم و بهش اعتماد می‌کردم. بعداً اون مرد به فکر ساختن یه شهر افتاد. بر روی یه کویر خشک. در مسیر کسانی که به غرب سفر می‌کنن. اسم اون بچه، مو گرین و شهری که ساخت، لاس‌وگاس بود. مرد بزرگی بود. مرد دوراندیش و خوبی بود. حتی یک لوح، یک تابلو یا یک مجسمه از...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : SHIRIN.SH

SHIRIN.SH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/2/18
ارسالی‌ها
13,914
پسندها
128,521
امتیازها
96,873
مدال‌ها
36
سطح
47
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
مایکل: یه چیزی رو بهم بگو، مامان. پدر به چی فکر می‌کرد؟... تو عمق قلبش؟... او قوی بود. قوی برای خانواده‌اش. اما با قوی بودن برای خانواده‌اش، امکان داشت اونو از دست بده؟
ماما کورلئونه: تو داری به زنت فکر می‌کنی... به بچه‌ای که از دست دادی. ولی تو و همسرت باز هم می‌تونید بچه‌دار بشید.
مایکل: نه. منظورم... از دست دادن «خانواده‌اش» بود.
ماما: ولی تو هیچ‌وقت نمی‌تونی خانواده‌ات رو از دست بدی.
مایکل: زمانه عوض شده.​
 
امضا : SHIRIN.SH
عقب
بالا