متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

عاشقانه‌ها عاشقانه‌های مهسا مجدر(غزل لنگرودی)

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #61
تمام فصل مرا تارِ تار بنویسید
و هفته‌های مرا در غبار بنویسید

دقیقه‌های من از هفته‌ها بلندترند
دلیل مرگِ مرا انتظار بنویسید!

به جرم عشق،‌دلِ من شکسته است ولی-
شما گنـاه مرا افتخار بنویسید

اگر برای دلم شعر تازه می‌گویید-
چو لاله قلب مرا داغدار بنویسید​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #62
چنان که بر لب من شعله‌شعله باریدی
هنوز طعم تو را دارد آنچه بوسیدی

بدان که بیشتر از پیش دربه‌در شده‌ام
اگر کنار خودت سایۀ مرا دیدی!

برای من که پُر از بهتِ باورت شده‌ام-
تو حدِّ فاصل بین یقین و تردیدی

دلم گلِ یخِ یک انجماد طولانی‌ست
و تو همیشه درون شعاع خورشیدی​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #63
آن آفتابِ م**س.ت كه در گنبد من است
مي‌سوزم و يگانه‌ترين مقصد من است

غم نيست،عشق نيست،هوس نيست،خواب نيست
چيزي شبيهِ هستيِ صددرصد من است

از سرگذشت دل چه بگويم كه ناگزير-
عمريست در كشاكش جزر و مَد من است

دارد به حال و روز دلم گريه مي كند-
ابري كه پشت خستگيِ ممتد من است​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #64
اگرچه گمشده در جنگل خيال خود ام
دلم خوش است كه همسايه با غزال خود ام

شبي كه اين تن زخمي به روح خود برسد
شنيدني ست غزلوارۀ وصال خود ام

من از گداختن آفتـاب دانستـم-
مقدّر است بسوزم در اشتعـال خود ام

مثال شمع كه پروانه را و خود را سوخت-
گهي به حال تو گريم گهي به حال خود ام​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #65
دل نگير از من، كه من محتاج اين دلداري ام
ياري ام كن، ياري ام كن، ياري ام كن، ياري ام

من ندانستم گناه عشق نابخشودني‌ست
كار دستم داد آخر اين ندانم‌كاري ام

نيستم از جنس آدمهاي اين دنياي زشت
پس مدارا مي‌كنم با بودن اجباري ام

همچو اشكي از نگاه خويش افكندي مرا-
خواب گشتم تا به روي چشم خود بگذاري ام​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #66
به دوش خویش کشیدم نگفته‌هایم را
که در گلوی غزل بشکنم صدایم را

سوار موج خیالم کنار شب‌بوها
دلم خوش است که بوییده‌ام خدایم را

قسم به آینه‌ها پلک روی هم مگذار-
که در نگاه تو من ساختم سرایم را

مرا به باد ملامت مگیر بیش از این
که زیر بار غمت دیده‌ام سزایم را​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #67
برای عشق
گریه می کنم
برای من
که سراپا فریاد فروخورده ام
من
که بودنم
اثبات تمام نبودن هاست
و هر نفسم
ممد ممات!​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #68
یک دسته گل
برای تو
از گلشن دلم
می چینم و
به دستِ گل ات
هدیه می کنم...​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #69
به خویش می پیچد قلم
از درد نانوشته هایی نارس
پس آنگاه
با اشکهای جوهرین
کلماتی لال
بر صفحه های سپید می زاید​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #70
در گلوی خشکیده شان
آب دهان
فرو نمی رود

زبان آویخته
و با چشمانی بیرون زده از شوق تلذذ
در انتظاری طاقت فرسا
نفس زنان
به تماشا نشسته اند
ضیافت منحوس کرکسان را​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا