نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

عاشقانه‌ها عاشقانه‌های مهسا مجدر(غزل لنگرودی)

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #51
دوباره می‌گذارم سر به روی مُهر زانوها
و تو انگار می‌آیی غبارآلود از آن‌سوها

دو چشم خویش می‌بندم غزال عشق می‌آید
که من شفّاف می‌بینم تو را با چشم آهوها

بیا آغوش خود بگشا به روی دل‌پُری‌هایم
که من آهسته پَرگیرم به سویت چون پرستوها

کنار تو که زیبایی ندارد جلوه‌ای حتی
اقاقی‌ها و کوکب‌ها، شقایق‌ها و شب‌بوها​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #52
بیا و دل بکن از انحصار امّاها
سوارِ بادِ صبا، سر بزن به اینجاها

ببین که هموطن لاله‌های مجنونم
جوانه می‌زنم از نبض داغ صحراها

الهه‌های دو چشم همیشه شاعر تو
سروده‌اند دلم را برای فرداها

وَ این به خاطر رگبار چشم‌های من است
اگر به پای من افتاده‌اند دریاها​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #53
ای آنکه در تصوّر من آرمیده‌ای
چندیست مثل جان به لب من رسیده‌ای

من در میان جمع و دلم در کنار توست
هرگز حضور حاضر غايب شنیده‌ای؟

مجنون اگرچه دیده‌ای امّا گمان کنم-
در عمر خویش لیلیِ مجنون ندیده‌ای!

این بیت‌ها همیشه تو را جار می‌زنند
چون روح خویش را تو‌‌‌ به‌آنها دمیده‌ای​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #54
از عشق، منِ مختصرم سوخت زلیخا
جانم به لب آمد پدرم سوخت زلیخا

من نیز جفا دیده‌ای از یوسف خویشم
از آتش دل چشمِ ترم سوخت زلیخا

لب‌تشنه رها کرد مرا، هیچ ندانست-
از این همه دوری جگرم سوخت زلیخا

دیگر اثری از من و خاکستر من نیست
انگار پس از من اثرم سوخت زلیخا​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #55
رگبار ناامنی گرفته سنگرم را
ناباوری تسخیر کرده باورم را

چندیست من، از بیم این آدم نماها-
یک لحظه بر‌گردن نمی‌بینم سرم را

ای شمع بعد از آن‌همه دلبستگی‌ها
افسوس بی‌رحمانه سوزاندی پَرم را

تو نور چشم دیگران گشتی، ولی من-
تقسیم کردم با خیالت بسترم را​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #56
از تمام حرف‌هایت می‌تراود بوی عشق
می‌کشانی عاشقت را واژه‌واژه سوی عشق
در حریر خلوتی نازک‌تر از حتی سکوت
می‌نشینم گاه‌گاهی با تو در پستوی عشق
آه ای دریای ناآرام و بی‌سامان من
باز کن آغوش خود را تا بمیرد قوی عشق
آنقدَر دیوانگی‌کردم که نزد عاقلان-
شد سپید از عشق ‌بازی‌های این‌ دل، روی‌ عشق
چشم من دیگر به دنبال گل و گلزار نیست
تا ابد شهد تو را می‌نوشم از کندوی عشق
هرکه در خود سوخت و خاکسترش بر باد رفت
می‌شود روزی همانند «غزل» بانوی عشق​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #57
با تو‌ تا‌ عاقبت ‌عشق‌ دویدن ‌زیباست
رفتن و رفتن و هرگز نرسیدن زیباست

بسته‌ام چشم و لب از دیدن و گفتن که تو را-
چون صدای سخن عشق شنیدن زیباست

تو چه کردی که برایم همۀ دنیا را-
فقط از پنجرۀ چشم تو دیدن زیباست

گرچه بی بال، گروگانِ سقوطم، امّا
از بلندای نگاه تو پریدن زیباست!​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #58
اگرچه گمشده‌ای در مدارِ افسوسم
به هر طریق مرا حس کنید، محسوسم

دراین خزان‌زدگی برفراز شاخۀ خویش
چو برگِ یخ‌زده‌ای بر زمین نمی‌پوسم

کسی مُکلّف تقسیمِ ماه خواهد شد
که معتبر بشود کورسوی فانوسم

فقط ستارۀ دنباله‌دار می‌داند
که با دو دیدۀ شب‌زنده‌دار مأنوسم​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #59
فردای دیگر است و مسیحای دیگری
مصلوب می‌شود به چلیپای دیگری

با چشم دل نگاه کن ای یوسف عزیز
در انتظار توست زلیخای دیگری

هرگز به چشم‌های خود این را نگفته‌ای
دیوانۀ تو داشت تماشای دیگری

جایی که رود و برکه و دریا برابرند
ما هم دلی زدیم به دریای دیگری​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #60
تقویم می‌چرخد که بودن را بچرخیم
تا من بچرخم، تو بچرخی، ما بچرخیم

دنیا همین تکرار چرخش‌هاست، آری-
امروز می‌چرخیم تا فردا بچرخیم

از قصّۀ مرداب‌ها عبرت گرفتم
با من بیا، باید همین حالا بچرخیم

تو گردباد و من اسیر گردبادم
تا عشق پابرجاست، باید ما بچرخیم​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا