متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

عاشقانه‌ها عاشقانه‌های شقایق سهندی

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #11
اینجا، در سرزمینِ باختنِ رویاها
می بازم هر شب، قلبـــــم را
به نگاهِ دورِ تو مـــــهربان

من همان بازنده ام
که اگــــــر زنده ام
قلبِ مهربانِ برنده ای
دوستت دارم را، زمزمه کرد
در شب های بی نهایتم​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #12
از تو در من عشقی خلق شد
همچون شبنمی بر گلبرگ
چون باران در بخشش خلقتش

هر دم نفس می کشد با من
در ریشه هایم جاری ست
من به بلندایش ثانیه می بازم

حالا دیگر قد کشیده
و به آبی آسمانت رسیده
ببین برای خودش عشقی شده
و این تنها بازمانده ایست
که بعد از من بر روی زمین می ماند​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #13
ای که در دلم مانده برایت رازها
قلبم خاموش مانده اینجا تک و تنها
اینجا دشنه ها آبدیده
با آتشی به نام دلسوزی
منتظرند روحم بدرند تا انتها

اگر بین من و تو
مانده هنوز یگانگی
یاد توست هم خانه ام همیشگی
خدایا هر چه دلخوشی ماه آسمانش کن
بنشان مرا جای او در چاه افسردگی​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #14
آمدم تا ببازم ،
ببازم هر آنچــه که قلبم
خواست و هرگز نداشتم
آمدم تا ببازم حتـــی خواستن را

آمدم تا به تماشا بنشینم
جنگِ نابرابرِ قلبم با جهان
در آینه های تو در توی زمان

آمدم و حالا
به فصل بی برگی ام
نظاره گرم که چگونه
موی سپید و جامه سیه
بر تن میکنم .....​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #15
روزن نوری اگر بود
بر من تابید و رفت
قصه دوری اگر بود
در گوشم خواند و رفت
اگر هر روز
نوری تابد بر عالمم
خطاست گر بنگرم
اگر هر روز غریبی
از ته دل این حوالی
کند زمزمه بر جان
خطاست کلامی بشنوم

در من نشسته سکوتِ جنون
در ته این کوچه بن بست
که چشمان بارانی ام هر شب
می بارند بر دیوار کوچه ای
که روزی نامش جاده بود

وقتِ رفتن نیست
جز تو تمنایی در قلبم
شاید که قلبم شود خاکستر
در جنگ نابرابر با حسرت
اما جز این نیست افتخار من
که آمدم و با یادت باختم ، باختم...​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #16
آیا روزی که دوباره
جاری آب بازگردد
زنده خواهم شد؟؟؟

من نه نیلوفر مردابم
نه آن ماهی افتاده به خاکم

من خلق شدم
تا که دشت خالق را
سرخی شقایق باشم
تا که سیراب کنم
چشم خورشید را
تا که نوازش قلب عاشقش باشم

اما جاری رود را
بر این ساقه تشنه کم دارم​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #17
نه بلندای دامن بهار و شکوفه هایش
نه رویش دوباره ی زمین ،هیچ کدام
یارای اشک های مرا نداشتند

ریشه کرده عمری
بر درخت جانم زخمی
وقتی که ترانه ی نوروز
می خواند حالا، زخمِ نو
می روید بر ریشه هایم
و درد را می نوازد در گوشم

تو هنوز قدم می زنی در قلبم
و جای پایت شده سجده گاه رگ هایم
به قیمت جانم خریدم این عشق را
به قیمت روحم پا پس نکشم هرگز
پا پس نکشم زین عشق​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #18
کاش پرنده ای بودم
که عزم رفتن می کردم
وپر به آزادی رها

کاش گلی بودم
با دو روزه ی عمر
تا که دستان عاشقی مرا
تقدیم معشوقش کند
و جز زیبا ترین حس عالم
از دستان عاشق
و چشمان معشوق
درعمر کوتاهم
خاطره ای نماند​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #19
هنوز هم
با نغمه ی عشق تو در قلبم
نفس هایم به حس بهار
آغشته می شود

هر نوای عشقت ،زخمه ای
بر هر تار روح شیدای من می زند

با رویای آغوش تو ، روح من
به بلندای ابدیت کشیده می شود
چنان که دیگر در این تن خسته جا نمیشود

معبد روح من درهایش بسته
و به محرابش
فقط زمزمه نام تو جاریست​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #20
بی زندگی زنده ام
چندیست این دل غمگین را
با سیاهی و شب
قسمت کرده ام

روزهایم در
جامه سیاه بر تن می گذرد،
غروب هایم در
غم غربت آتش می گیرد،
شب هایم را گریه
به پای چشمانم
سیاهی می نشاند

برای قلبی که
سرخی عشق را انتخاب کرد
تا نشود سیاه از کینه روزگار
همه روزگارش شد
سیاه تر از اندوه بی شمار ..‌‌‌‌‌....​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا