متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

عاشقانه‌ها عاشقانه‌های شقایق سهندی

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #21
زخم هایم، خودم را هم از من گرفته اند
سکــــوتِ تنــهایم را ،از من گرفته اند

نشانه رفته انگشتانِ مـردمِ شـــهر
آبرویم را دیگر از من گرفته اند

دردِ فراق را چون کوهی در بغل دارم
صبـــرِ تلــخِ دلم را از من گرفته اند

زنده به گـــورم درزنـــدانِ انفــــرادی
جان کندن هایم را هم از من گرفته اند

همچون دیوانه ای در زنجیر و خرابم
همـه هویتــــم را از من گرفـــته اند​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #22
تا به کی ببینم
مرگ لحظه ها را
تا به کی ببینم
مرگ لبخند بی صدا را ؟
تا به کی بشمرم
روزهای رفته ی عمر را؟
تا به کی می شکند سکوت قلبم؟​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #23
بـــی تــو بهــار
فصلِ پنجمی ست
که سرمای غربتش
در یادِ زمهریر نیست
و آتشِ سوزان حسرتش
در ذهنِ جهنم نمی گنجد

بــی تــو دل بـــه
هجومِ شب سپرده ام
تا بر تنم مشکی را ،
در ســــال نـــــو
دوباره جامه ی نو کنم​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #24
تقدیرم را رقم زدند به تابستان
پر عطش و سوزان
عطشی به حسرت بی کسی هام

روحم را خلق کردند ز جنس پاییز
دلی خزان زده و برگ ریز
به رنگ سرخ و زرد و نارنجی

بهارم رخ داد در زمستان
حادثه ای ز دلبستگی شادمان
در سپیدی برف ها اما مهربان

زمستانم از جنس بهار ،می داد بوی فراق
درخت هجران سبز شد در این هوا
شد خاموش در چشمانم رنگ گل های بهار​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #25
در نگاه مهربان تو باید جان باخت
تا دوباره چشمانم را به دنیایی گُشایم
بی هیچ گــریه ی شــب گیر

در آغوش آرامشت باید که قــلبم فدا شود
تا دوباره خون در رگ هایم به نام تو جاری شود

زیر سایه سار امن تو باید تن به مرگ سپرد
و دوباره متولد شد در کوچه ای تا انتها نور
تا نامی از بن بست در حافظه ام باقی نمانَد

و رویای تناسخ مرا می برد
تا یکی شدن روحمان به اوج
تا به آنجا که جز تجلی خداوند
در عشقمان باقی نماند هـیچ​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #26
هنوز در من
نفس می کشی
و هر صبح با دم تو
آغاز می کنم
شگفتی زندگی را

حالا دوباره جاری
می شوی در قلبم
و چون سیلی م
یشکنی سد غم هایم
و من سیراب می شوم
از جاری عشقت
و تو می درخشی
از نور جاویدان عشقت
در جان و قلبم​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #27
شب که به پیش رو
صف کشیده ست
دگر به انتها فکر نکنم
که انتها یش محتوم
و جاده مختوم

با تک تک ذراتم اما
هر چه به ابرهای خاطره
پشتِ سر نظر افکندم
ابتدا نامعلوم

از ازل در افقِ چشمانم
ایا بود خورشیدی ؟؟
شب که حالا ندارد ماهی
و ستاره هایش کورترین
نقطه های آسمان امیدم

ایا بود خورشیدی ؟​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #28
این روزها شده
واژه گان دلم خیس
ز باران تنـــد شبانه

قلبـــم در هجومِ وحشتِ
بی تو بودن در تپش ها
..ز نفــــس جا مانده
..و.. نفـــس وا مانده

وقتی چون نفس
جاری بودی در من
چگونه حالا در غروب بودنم
بگویم زنـــــده ام ؟؟؟؟

از روز ازل اگر
رنگ سرخ شقایق را
بود تقــــدیر دلم
حالا جز جامه ی سیاه بر تنم
رنگی نمی شناسد قلـــبم​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #29
اگر این روزها وزن می کنم
توی دلم شادی و غم
تا که لحظه ها نباشند
قربانیِ بی گناهِ بی کسی ام

اما خال افتاده روی خنده هام
خال افتاده روی لبخند بی صدام

اگر این شب ها سر می کنم
با سکوت خوشبین به سرما
اما خط افتاده روی دلگرمی ام
خط افتاده توی نگاهم
به امتداد جاده ها​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #30
پرده دریده قلب من
از این ندای بی ثمر
پرده عشق در این شهرفروخته
"من "شدنش دگر فرو ریخته
لیک "ما" شدنش به قفسی سوخته
گم شده او که نیست "من"
در پی "ما" شدن شاید
ترانه ای شده گریخته

ما و منم تویی، هر نفسم تویی
گرچه "ما" شده گم، اما
در دل تاریکی شب های دراز
آنچه که مانده به تنم فقط تویی​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا