- ارسالیها
- 6,189
- پسندها
- 17,401
- امتیازها
- 78,373
- مدالها
- 7
- سن
- 21
- نویسنده موضوع
- #31
به خیالی خوش ست آنکه با نقاب
در شهر شیشه ای می نگرد خود را
در آدمک های پوشالی
من اما بی هیچ حجابی زنده بودنم را
چون علف هرزی میان سنگ ها
به خون آزادیِ مرده آب می دهم
وقتی دل می زنم به جاده ها ،نازنینم
تمام تو را در خود حبس می کنم
شاید که روزی زندگی را
در مرگ روی زانوان عشقت بیابم
در شهر شیشه ای می نگرد خود را
در آدمک های پوشالی
من اما بی هیچ حجابی زنده بودنم را
چون علف هرزی میان سنگ ها
به خون آزادیِ مرده آب می دهم
وقتی دل می زنم به جاده ها ،نازنینم
تمام تو را در خود حبس می کنم
شاید که روزی زندگی را
در مرگ روی زانوان عشقت بیابم