متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

عاشقانه‌ها عاشقانه‌های مرجان امیری

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #11
می...روم
فراموشت نخواهم شد...
دگر بار...
غبارآلود ذهن آشوبت ، نخواهم شد...
می...روم
فراموشت نخواهم شد...
عشقی رمانک گونه در کتاب هایت نخواهم شد...
سرابی بودی از جاودانگی زمان برایم...
و باز ...
تشنه لب به سویت نخواهم شد...
شوری بودی در احساسات بی کرانه ام ...
آموختم....
بی کران از احساست شیدا نخواهم شد...
می...روم
فراموشت نخواهم شد...
سرابی بودی....
دنیایم آشوبت نخواهد شد...
زمانکی
گیج و حیران و سرگردان
اما
دگر...
به سویت روانه نخواهم شد...
می...روم
فراموشت نخواهم شد...​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] SHIRIN.SH

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #12
شیداییم را پای
دلدادگی ...
آزادیم را پای انسان بودنم.
هر سو کشاند این هستی مرا...
در پیچ و تاب بی جاییت چرا ؟؟؟
حیرانیم پای آوارگی ...
سادگییم را پای انسان بودنم.
هر سو کشاند این اندوه مرا...
در بی نشانی آستانت چرا؟؟؟
بی قراریم پای آرامشت ...
آسایشم در آن پای انسان بودنم.
هر سو کشاند این هوایت مرا...
در بی مکانی گذاری خود از چرا؟؟؟.......
بی تابییم ، به شوق دیدنت ...
رسواییم در آن ، پای انسان بودنم.
هر سو کشاند این نوایت مرا...
در بی جوابی گذاری از نو چرا؟؟؟
آخر شوم به پای این عشق مجنون درگه ات
آزاده ام چه باک از زمانه بریده ام....​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] SHIRIN.SH

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #13
فصل ها در پی هم می آیند "
هر فصلی شورانگیز تر از قبل ...
خود را بر پهنه زمین عرضه میدارند "
هر فصلی" رنگی *نوایی*حسی* صفایی دارد "
زمستان می آید هر بار پر هیبت '
همان کهن آموزگار خلقت "
که فرو می برد انسان را در اندیشه سردی و گرمی ' فرداهایش...
چند ماهی با درنگ "
بر انسان سخت می گیرد !!!
زیر و زبر خواهد کرد افکارش را...
تا مرز سکوت هایی بس طولانی ...
گاهی اندیشه هایی از جنس مالیخولیایی...
و گاهی می برد تا اوج مانیایی و شیدایی ...
و در انتها " زمین را ندا می دهد *
درود بر تو باد ... زمین "بیداری؟؟؟
می دانم بیداری و گمانم هشیاری "
حق میزبانی از ' بشر ' را حجت تمام است مرا.
آموزگاریم رو به اتمام است .
گرفتم گناهان " بشر" را ...
و طرحواره کردم بر ساختار وجودش "
گر کاشف آید " تجربه "...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] SHIRIN.SH

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #14
و پاک بر تو عرضه داشتم ...
سوز و سرما " برف و باران را...
به گمانم سیرابت کردم از هر آنچه می باید را...
کنون برخیز " وقت ترخیص ' است مرا...
" بهار " را آوازی ده از سر سرا...
تا بگستراند فرش سبزش را بر کوه و صحرا...
و رنگین کند سبزه زارانش را...
از گل هایی که هدیه می دهند " فرشتگان "بر هر چه سبز آید به چشمانشان را...
و بهار با نسیم دلنواز خود "
آوا می دهد پرندگان را ...
که بپیمایند...زمین و آسمان را "
و سرود زندگانی سر دهند ...
هر آنچه جان دارد و نوا...
و نوید تولدی دوباره دهند انسان را ...
که زمان در انتظار رویش آموخته هایش نشسته
تا نشر دهد "
اندیشه های روانش را همچون شاخساران...
از آنچه مهر میگردد بر پهنه " بی کرانه هستی "​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] SHIRIN.SH

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #15
چگونه می توان خوابید
آرام گرفت
و سکوت کرد....
آن زمان که صدایی درونت فریاد می زند .
بی قرار میکند روانت را ، جسمت را....
به چالش می کشاند افکارت را...
در تفکری بی انتها و عاری از قید و بند...
فرو خواهد برد ... در اعماق نگاهت به هستی...
آنچه خود نمی دانستی ...
تو را در بی کرانگی از احساسات...
چگونه می شود آرام گرفت...
بگو...​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] SHIRIN.SH

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #16
صدایت می زند هر دم...
بیدار شو ... هشیار شو...
در این رحم زمان اندک است...
مگر نمی دانی!!!
تازیانه خواهد زد صدایش را بر تار و پود وجودم؛
و می گوید هر دم پی در پی...
گویا ؛ نمی دانی زمان تکرار نخواهد شد...
و باز می گوید...
در این رحم زمان اندک است.
آسمان را ببین...
خوب نظاره کن ... خواهی دید...
هنوز مانده تا چشمانت سیراب شود از...
طلوع و غروب خورشیدش...
هنوز مانده هوایی تازه که نفس خواهی کشید...
هنوز مانده ابرهایی عنان گسیخته که بر تنت خواهند بارید....​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] SHIRIN.SH

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #17
چگونه خواهی خفت !!!
و در را خواهی بست !!!
به روی انوار ستارگانی که میلیاردها سال قبل..
درخشش نورشان را به چشمانت هدیه داده اند...
به امید روزی که ببینی ...
و بگویی چه زیباست ...آسمان و ستارگان
درود بر شما باد...
" زمین " را بگو
هنوز گل هایی که خواهند رویید... و خواهیی بویید....
چشمه هایی که خواهند جوشید ... و تو خواهی نوشی ... و جانت را سیراب خواهی کرد .
هنوز مانده درختانی که سایه سار جسم خسته ات خواهند شد...
و آن روز را به انتظار دیدنت نشسته اند.
گویا نمی دانی !!!
" مرگ " خواب را به جسمت هدیه خواهد داد...
پس زمین و آسمان را جاودانه زندگی کن...
آنگونه که سیراب شود جانت و روانت ....
بیدار باش " و هشیارانه زندگی کن...​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] SHIRIN.SH

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #18
گاهی خواب می بینم
دلم سوزان و بی تاب ....
دما دم ... شعله می افشاند...
می سوزاند...
شرر بر تارو پودم می فشاند.
فارغ از حال من !!!
آواز می خواهد...
فارغ از جاذبه تن!!!
پرواز می خواهد.
در جوی چنین سنگین و رنگین...
رهی چون نا کجا آباد می خواهد...
روانم را به هر سو می کشاند...
رهی به بادی نور می خواهد.
فارغ از اینجا و اکنون!!!
پروازی فراتر از مدار آنچه هست می خواهد...
به هر در میزنم آرام گردد...
چنان مهر بر لبم !!!
ایجاز میخواهد....
نگو دیدار در " ناسوت " دگر نه...
رهی بگذشته از جبروت، حتی ملکوت ...
شگفتا...
حل شود " لاهوت " می خواهد...​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] SHIRIN.SH

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #19
چه خوب که آدمی صاحب ادراک است...
چه بسیار صحبت هایی که در دل ها نهان گشتند...
و روزی چنین زاییده زمان ...شعری شدند...
و داستانی...
گاهی با شاخ و برگی سحر آلود
افسانه شدند...
همین شد ...بدین سان می خوانند...
و می خوانیم...
و لذت خواهیم برد دما دم... پی در پی...
آن زمان چون به امروز که در جمع فهمیده نخواهیم شد...
اما ایستایی را نمی دانستم...
اهل خواندن بودم...
چه در روشنایی...
چه در نور شمع...
چه در آسمان شب ...
و چراغم بود مهتاب...
چه با نور دل...​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] SHIRIN.SH

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #20
گاه با چشم بصیرت...
و باز خواهم گفت...
چه خوب که قلم ساخته شد و مرکبش کاغذ...
که درختان با شوق
و کما کان...
بر فطرت آدمی هدیه می دهند...
که حک شود بر تار پود زمان آنچه از روان آدمی
وراثت شد...
آنچه طبیعت آموخت و باز خواهد آموخت...
گاهی شیرین چون شهد و لبخند یک کودک...
گاهی تلخ " چون اشک اندوه آلود " مادر...
چه حرف هایی ...
از سر عشق...
از سر جدایی...
از علم و دانش...
و جاودانه حکمت و معرفت...​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] SHIRIN.SH

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا