متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

عاشقانه‌ها عاشقانه‌های مرجان امیری

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #41
با عشق آمدی ...
پای کوبان...
رویاگونه...
پر آوازه ...
عالم گیر شد عشقت...
عاشقانه سرودی...
در نامه هایت ....
و بارها در گوشم ....
زندگی کردیم هم را
درشبی بارانی... چه سیل مانند
ویرانم کردی ....
ناباورانه ...​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #42
مرا اینگونه میخواهی » تو آیا ؟؟؟
تکه پاره های دلم را دیده ای » تو آیا ؟؟؟
سوز جگرم را...
روان لرزانم را....
قدم های بی جانم را...
آتش وجودم را با کدامین باران خاموش خواهی کرد ؟؟؟​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #43
شگفت انگیز است...
چرخه زندگی را می گویم .
حیرت آور است !!!
آنچه هست " آنچه نیست !!!
هر چند مشغله هایم کم نیست...
باز می اندیشم ... زمان هم' کم نیست *
پرسش های بسیاری از "ماهیت ' بودن ها ؟؟؟
و "نبودن هایی که فلسفه شدند...​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #44
عالم گیر شد عشقت...
عاشقانه سرودی...
در نامه هایت ....
و بارها در گوشم ....
زندگی کردیم هم را
درشبی بارانی... چه سیل مانند
ویرانم کردی ....​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #45
من از برای تو می سرایم زِ هستی به روی برگ
گویا به خوابم "تمام هستی نشسته بر چشمان تو

هـر کو نـظر کنم مـاهی به سالی بر نـگاه تـو
گویا که خـوابی، من توتیایم به خط چشمان تـو​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #46
آن " کهن دیرینه" یار عزیز...
وه " که خواهم خواند با سوز و گداز...
که کجایی " ای یار "
و تو را خواهم خواند ...
تا بیایی و شوم همسفر" روح جهان "
و تو می آیی ...
باز " از دیارت لاهوت "
و مرا خواهی داد...
یار "بال پرواز "
عاری از "جذبهِ انسان بودن "
عاری از آنچه که بودم " خود ' من "
و فراسوی "مکان "
و فراسوی " زمان "
آنچه بوده است " جهان "
خواهم دید ... آه باز خواهم دید...
از نگاهی که 'ز' چشمان تو بر میخیزد...​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا