متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

عاشقانه‌ها عاشقانه‌های فاطمه چامه‌سرا

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #71
شاید همین جا باشد آن برزخ که هستم
جایی که من تنهاترین تنهای مستم

این جا هوای ابرکانش نم گرفته ست
حال غروب آسمانش غم گرفته ست

این جا درختش بی ترانه بی بهار است
شبنم به بلبل های مرده سوگوار است

رود خروشان خشک و بی مقدار ماندست
احساس لای سنگ و بی اقرار ماندست

تشنه به دیدار توام دنیا سراب است
حالم ز تقدیر دل و قسمت خراب است​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #72
جاده بود و
انتظار و انتظار
یک دل ساده
غمین و
بی قرار
دو صف از نور گذرگاه امید
در سراب جاده
به هم می رسید
روزها شب می شد و
شب ها سحر
معشقش هرگز نکرد آنجا
سفر
باد بود و
آسمان بی تاب بود
ریزش باران و
رقص آب بود
اشک ها گم بود میان قطره ها
تر شدن
بیداری یک خواب بود​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #73
ناکجاهای خیالم
سفر عشق تو را
هر دم از
خط نخست
تا خط پایان
پیمود
شادمانه
دم به دم
می بافتیم
زندگی را
زیر باران
لب رود
در میان دوستان
از این و آن
عاشقی مان
گوی سبقت را ربود
تپه های سبز و
عشق و
ماه بود
آسمان صاف و
هوا آرام بود
اختران را
دور هم
پیوند بود
آشتی
با شادی و
لبخند بود
ساز ما کوک و
نت احساس ما
دلنشین
در پرده ی آهنگ بود
در عبور از خاطرات خیس من
آسمان
بر ماه خود
دلتنگ بود​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #74
هر بار که از مسیر قلبم می گذری
نگاهم خیره
به خواب می رود
خواب رؤیایی ساختگی
من
باغ مارگریت
تن پوش سپید
و تاجی از گل
تو می آیی با لبخند
کودکانه ساده می خندیم
در شیرینی دنیایمان
گل های باغ عاشق می شوند
پروانه ها شادمانه می رقصند
شعر می خوانیم با هم
رنگی می شود رؤیایم
هر بار که از مسیر قلبم می گذری
خوابت را عاشقانه
آن قدر تعبیر می کنم
تا پلک هایم سنگین می شوند با لبخند
در روشنای زمان
رنگ خوابم پرید
تو نبودی
گل و باغ و شاپرک...
هیچ
در بیداری مان
گم بودی میان همهمه ی زمان و شعور زندگی
روزهایم بی تو رفت
سخت...
این بار
هر بار که از مسیر قلبم می گذری​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #75
در خیالم زندگی زیبا بود
روزن درک تبار خورشید، در حیاط دید کودک وا بود
خوشه ی تاک به موسیقی باد، سجده بر باور خورشید سرود
یکه تازی به سرای دل حور، شبدری چارپر از نسل اقاقی آورد
آب را تا بلندای افق می فهمید، شبنم یاس سپید
لحظه ها می پیمود، به تمنای بهار، چشم های پری ساده دلی
موج را من دیدم، در تکاپوی رسیدن به جنون، همه اش دریا شد
زیر رگبار عبور، سنگ را می فرسود
نی لبک های رهاورد نسیم، رقص تکرار زمان می کردند
در سراسیمگی بانگ کلاغ، سینه ی بید تپید
گنبد سبز کبود، شاهد باران بود
یک صنوبر به پرستوی بهار، سایه ی مهر فروخت
زندگی در نفس قاب امید، برکه ی معنا شد
یک طراوت ز دل واژه ی آب، معنی دریا شد
بر سراپرده ی مواج زمان، مادری چشم بر باور یک خواب گشود
آبی جام بلور، بی تکبر، رنگ احساس تو...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #76
یکی بود
یکی نبود
زیر این طاق کبود
توی این دشت که پر از آدمکه
شازده ای بود
که زبونش نمکه
شازده ی قصّه ی ما
یه پری داشت که پر از ترانه بود
یه دلی داشت که مثال دانه بود
فصل دوری و جدایی
تو دلش افسانه بود
اون می تونست شنا کنه
یا بپره
یا سمت خورشید بالهاشو رها کنه
شازده می گفت که می خواد
اونو به دریا ببره
رنگ پاک عاشقی رو
به ثریّا ببره
شازده می خواست که پری
رو شونه هاش پا بذاره
تا بدون ترس و تردید
پا تو دریا بذاره
یه شب از فصل خزون
مسیر عشق ویرونه شد
یه بغل رنگ سیاه و قهوه ای توی دلا پیمونه شد
دل کوچیک پری آتیش گرفت دیوونه شد​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #77
بعد اون پری نخواست که پا تو دریا بذاره
دلشو تو راه غم
پاروزنان
جا بذاره
کاشکی آدم بدونه
که عکس ماه
رو بوم آب
دلالت دورنگی نیست
یا یه آتیش تو خزون
تلاقی قشنگی نیست
فرقی بین رنگ مهتاب و
دیوار سنگی نیست
واسه ی عاشق شدن
بهونه و درنگی نیست
رنگ ناب عاشقی
تو هیچ مداد رنگی نیست​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #78
ساختی صورتم را
یک، دو چشم
بر آن نهادی
تا ببینم
صورتت را
پس
تراشیدی به روی صورتم
گوش و دماغی
تا که شاید بشنوم
بوی نگاه عاشقت را
نرم نرمک
سوی لبهایم
مغاری وانشاندی
بد تراشیدی خطوط خنده ام را
بارها
ضعف های خنده ام را
رخ کشیدی
من لبانم دوختم
تا نگویم
ضعف دستان دلت را
تو
شکستی
صورتم را
من ندانستم
نفهمیدم
نمی دانم
چــرا؟!​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #79
ای هوای عافیت، درد دلم را، گوش کن
کنج دنیایم نشین، قلب مرا، مدهوش کن
تو بیا تا از برایت سرخوش عالم شوم
شادی ام را م**س.ت م**س.ت در سرسرایت نوش کن

شهر ما را برگرفت صد حیله از دود و سکون
تو بیا خاموش کن شهر مرا از آتش تلخ جنون
هم هوایان من از سرمای دوران باختند
پر فرج کن عاقبت شان زین ستون تا آن ستون​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • نویسنده موضوع
  • #80
ما محو می شدیم
میان دو سکوت
خیره
بر تپه های سر سبز
که تا چشم کار می کرد
تپه بود و تپه بود و آسمان
رها نمی شدیم تا آن گاه
که پلک هایمان سنگین می شد از شبنم
در فضایی مملو از عشق و سکون
بیداری مان گواراتر از خواب بود
در ظلمات شب
نقش ماه
کنج پنجره ی چوبی
سوسو می زد
ماه گویی نزدیک تر بود از هر زمان
و زیباتر
برایمان لالایی می خواند
و ما
میان دو سکوت
محو می شدیم​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا