من چشم گذاشتم... و تو رفتی تا قایم شوی...
یک
دو
سه
پنجاه و هفت سالم شد!
من هنوز به دنبال تو می گردم...
کاش...
کاش تقلب میکردم
و تو را از لا به لای انگشتانم نگاه می کردم...
کولی ها چمدان سفر ندارند.
کوچی ها سقفی بر سر ندارند.
پرستوها مرزها را نمی شناسند.
اما کولی ها و کوچی ها و پرستوها در سفر همراه دارند.
همراهان. بیشماران.
قاصدک ها تنها سفر می کنند.
. . .
من باز هم به سفر می روم...