متون و دلنوشته‌ها ۩فَلسَــفــانِـہ اَز دِلــ۩

[Mélomanie]

نگاه می کنی:
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی!
لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود
آی... ناگهان چقدر زود
دیر می شود...​

 

[Mélomanie]

گاهی اوقات نمی دانی از دست داده ای یا از دست رفته ای...

​

 

[Mélomanie]

شاید چشم های ما
نیاز داشته باشند که گاهی
با اشک های مان شسته شوند،
تا بار دیگر زندگی را
با نگاه شفاف تری ببینیم.​

 

[Mélomanie]

چه سخت است دلتنگ قاصدک بودن
در جاده ای که در آن
هیچ بادی نمی وزد...​

 

[Mélomanie]

شک دارم به ترانه‌ای که زندانی و زندان‌بان با هم زمزمه کنند!​

 

[Mélomanie]

بادبادک ها را دوست دارم
آنها همیشه در آسمان می رقصند
در حالی که تمام زندگیشان را به باد داده اند...

​

 

[Mélomanie]

گاه دلم هوای رفتن می کند
اما می دانم بسیاری از فاصله ها را
با سفر نمی توان پر کرد...

​

 

[Mélomanie]

با چتر باشم یا بی چتر فرقی نمی کند...
بی دوست خیس بارانم!​

 

[Mélomanie]

هزار سال از حکایت مجنون گذشت
هنوز مردم صحرا نشین سیه پوشند...​

 

[Mélomanie]

راهی جز سقوط ندارد برگ پاییزی
وقتی می داند درخت عشق برگ تازه ای در سر دارد...​