شعرکده °•عاشقانه•°

[زَرِآ]

چنین دور از خویش و بیگانه گشتم
که افتاد با تو مرا آشنایی

 

[زَرِآ]

چنان خوب رویی بدان دلربایی
دریغت نیاید به هر کس نمایی

 

[زَرِآ]

مرا به عشق تو اندیشه از ملامت نیست
وگر کنند ملامت نه بر من تنهاست

 

[زَرِآ]

تو هم این مگوی سعدی که نظر گناه باشد
گنه است برگرفتن نظر از چنین جمالی

 

[زَرِآ]

خط مشک بوی و خالت به مناسبت تو گویی
قلم غبار می‌رفت و فرو چکید خالی

 

[زَرِآ]

دگر آفتاب رویت منمای آسمان را
که قمر ز شرمساری بشکست چون هلالی

 

[زَرِآ]

سخنی بگوی با من که چنان اسیر عشقم
که به خویشتن ندارم ز وجودت اشتغالی

 

[زَرِآ]

ه نه امشب آن سماع است که دف خلاص یابد
به طپانچه‌ ای و بربط برهد به گوشمالی

 

[زَرِآ]

چه نشینی ای قیامت بنمای سرو قامت
به خلاف سرو بستان که ندارد اعتدالی

 

[زَرِآ]

به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی به درازنای سالی