• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان رُمادزاده | ف.زینلی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع پرینز
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 48
  • بازدیدها بازدیدها 3,228
  • برچسب‌ها برچسب‌ها
    رمان رمان رُمادزاده
  • کاربران تگ شده هیچ

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,520
پسندها
14,633
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #41
بعد از شام قرار شد که فردا بریم خونه عمو اینا رو تمیز کنیم تا برن اونجا ساکن بشن بعد از شام رایکا اینا کمی نشستن و بعدش رفتن با رفتن اونا همه برای خواب اماده شدن ولی من حاضر و آماده از اتاقم خارج شدم که برم سر شیفتم عمو با دیدن من با لباس بیرون گفت:
- تو کجا عمو؟
سوییچ ماشین رو توی دستم چرخوندم و گفتم:
- سرکارم شیفتم عمو.
- الان؟
- آره یه چهل دقیقه دیگه شیفتم شروع میشه، شما برین بخوابین شبتون خوش.
یه خداحافظ بلند بالا هم تنگش چسبوندم و از خونه بیرون رفتم و به طرف بیمارستان رفتم و بعد از رسیدن و عوض کردن لباسم اول یه سری به روشان زدم که کنار راهین خانم ایستاده بود زدم و آروم در رو باز کردم که دیدم راهین خانم خوابه و روشان بیداره داره کتاب می خونه، آروم رفتم کنارش که متوجه شد و آروم گفت:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : پرینز

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,520
پسندها
14,633
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #42
ساعت 12 بود که بلاخره شیفتم تموم شد و راه افتادم که برم خونه کیفمو برداشتم و از بیمارستان رفتم بیرون که به صدای زنگ گوشیم توجه‌ام بهش جلب شد، از توی جیبم درش آوردم که دیدم آرشه، جواب دادم و گفتم:
- سلام خوبی؟
- سلام رایان ما خوبیم البته باید بگم خیلی خوب.
- چی شده که خوشحالی، البته با خبر دیشب هنوزم باید خوشحال باشی.
- به خاطر اون که خیلی خوشحالم خدارو شکر ولی امروزحسنا رو بردم پیش دکتر نامدار وقتی حسنا رو سونو کرد بهمون داد بیشتر خوشحال شدیم.
- هان؟
- رایان بچه‌هام دوقلو هستن.
شوکه فقط به ماشینم زل زده بودم، خدایا تو چقدر بخشنده‌ای، چقدر بزرگی، چی میتونم بگم در وصف لطفت جز شکر جز حمد الحمدلله رب العالمین.
- رایان... چرا جواب نمیدی.
به خودم اومدم و گفتم:
- خدایا شکرت، به خانوادهاتون خبر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : پرینز

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,520
پسندها
14,633
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #43
در رو بستم روی ایوون خونه بهش رسیم که گفت:
- خاله گفت این موقع میای از صدای ماشینت فهمیدم اومدی.
رفتم تو دیدم همه خونه از تمیزی برق میزنه، و خونه روح توش جریان داره و همه سر میز نشستن سلام بلند بالایی دادم و کنار راتین سر میز نشستم وقتی دیدم همه آمادن گفتم:
- ببخشید میشه اول من یه چیزی بگم چون دارم اذیت میشم.
بابا بهم نگاهی انداخت و گفت:
- بگو بابا چی شده؟
- راستش دوستم آرش که دیشب در موردش گفتم امروز زنگ زد و هممون رو به خونه باباش اینا دعوت کرد.
سکوت شد حتی صدای رادوین و رویان هم نمی اومد که امروز تعطیل بودن و اومده بودن، بابا صداش رو صاف کرد و گفت:
- قبول کردی بابا.
سرم رو پایین انداختم و گفتم:
- باباش خودش گوشی رو گرفت و حتی عمو اینا رو هم دعوت کرد و من گیر بودم.
عمو از اون طرف گفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : پرینز

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,520
پسندها
14,633
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #44
تا شب همه کمک دادیم تا عمو اینا توی خونه مستقر شدن. البته همه خونه تکمیل بود: ولی خوب وسواس مامان من و خاله دیدنی بود هرچی می‌گفتم، «مادر من پرده‌ها تمیزه.» می‌گفت، «نه. ببر بده خشکشویی بشورن حرفم نباشه.» وقتی به نظرشون دیگه کاری نموند ما رو ول کردن تا بریم برای مهمونی آماده بشیم.
اول یه دوش سریع گرفتم. بعد به سراغ کمدم رفتم و از توش یه شلوار جین و یه پیراهن سفید و کت آبی کاربنیم رو بیرون کشیدم و پوشیدم که صدای در بطرفش برگشتم و گفتم:
- بفرمایید.
رادوین و رویان اومدن تو و گفتن:
- عمو حاضری؟
خنده‌ام گرفت و گفتم:
- نه عمو من ناظرم، حاضر یکی دیگه‌اس.
با گیجی بهم نگاه کردن که صدای رایکا اومد که گفت:
- بچه‌ها برین پایین که بریم این عموتون سرکارتون گذاشته.
رادوین و رویان با اخم نگام کردن و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پرینز

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,520
پسندها
14,633
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #45
در باز شد و اول بابا و عمو و بعد بقیه رفتن تو، من با این گلدون بزرگ که دستم بود، نفر آخر بودم که رایکا اومد جلو و گلدون رو ازم گرفت و گفت:
- برو جلو، خیر سرت دوست توئه.
رفتم جلو دیدم آرش با بابا و داداشش جلوی در ایستادن و من اول سلام کردمو بازار احوال‌پرسی داغ شد و اول من و بقیه وارد خونه‌شون شدیم که دیدم حسنا و مادر آرش داخل ایستادن با اونا هم سلام و احوال پرسی کردیم و بعد از چند لحظه پدر آرش گفت:
-همه بفرمایید، خیلی خوش آمدید.
همه روی مبل ها نشستن که پدر آرش گفت:
- آقا رایان معرفی می‌کنی؟!
- بله حتماً.
به بابا و عمو که کنار هم نشسته بودن، اشاره کردم و گفتم:
- ایشون پدرم و کنارشون دوست صمیمی پدرم عمو کیان.
به راتین که کنارم نشسته بود اشاره کردم و گفتم:
- راتین پسر عمو کیان هستن.
به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پرینز
  • sparkle
واکنش‌ها[ی پسندها] Kalŏn

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,520
پسندها
14,633
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #46
در حال حرف زدن با راتین بودم که دستم کشیده شد. دیدم آرشه. با حرکت سر گفتم، «چته» که گفت:
- پاشو! زشته‌. یه آهنگ مهمونمون کن.
با تعجب گفتم:
- جان؟ تو رو خدا کوتاه بیا آرش.
به جای جواب، محکم من رو کشید که از جام پرت شدم وسط. آقا بهمن با دیدن حرکت ارش گفت:
- آرش دستش کنده شد. این چکاریه؟
آرش هم که انگار منتظر حرف پدرش بود، گفت:
- ما استاد پیانو داشته باشیم، بعد ازش فیض نبریم بابا؟
آقا بهمن لبخندی زد و رو به من گفت:
- رایان جان نگفته بودی پیانو می‌زنی.
آرش در جوابش گفت:
- بابا به این باشه برای این‌که سرش بی سر و صدا باشه* حرف هم نمی‌زنه.
از اون طرف بهار خانم گفت:
- چه خوب! آقا رایان لطفاً بزنید.
همه نگاهشون به من بود، یعنی گیر افتاد بودم بد. هیچ‌کس هم از من نمی‌پرسید تو اصلاً می‌خوای پیانو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پرینز
  • sparkle
واکنش‌ها[ی پسندها] Kalŏn

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,520
پسندها
14,633
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #47
***​
وقتی که تموم شد فقط صدای دست میومد، آقا بهمن جلو اومد و گفت:
- واقعاً عالی بود رایان جان، فکر نمی‌کردم که این قدر استاد باشی.
لبخندی زدم و گفتم:
- شما لطف دارین من استاد نیستم؛ ولی این آهنگ تقدیم شما و بهار خانم میشه بابت عشقی که دعا می‌کنم همیشه پابرجا باشه.
آقا بهمن بازوم رو فشرد و لبخندش رو به من تقدیم کرد. راتین اومد کنارم و گفت:
- خوب استاد، شما توی اینستا قرار معروف بشی.
با تعجب نگاهش کردم و با اخم گفتم:
- چی میگی راتین؟
گوشیش رو گرفت جلوم که دیدم بله، راتین از من و پیانو موقع خوندن فیلم گرفته و گذاشته اینستاگرام؛ مردم هم دارن می‌بینن. گوشیش رو از دستش چنگ زدم و پستش رو حذف کردم و گفتم:
- من نخوام معروف بشم کی رو باید ببینم؟
راتین خودش رو نشون داد و گفت:
- من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پرینز
  • sparkle
واکنش‌ها[ی پسندها] Kalŏn

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,520
پسندها
14,633
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #48
آرش بلند شد و منم بلند کرد و گفت:
- بهتره بریم داخل. این‌جا سرده. سرما می‌خوری.
لبخندی زدم و باهم به داخل رفتیم و این سرآغاز عوض شدن زندگی من بود.
***​
رایکا:
دو روز از مهمانی خونه بهمن آقا گذشته بود. توی این دو روز حس دوقلوئیم می‌گفت چیزی فکر رایان رو مشغول کرده؛ ولی نه به من، نه به بقیه حرفی نزده بود.
توی اتاق داشتم به طرح یکی از طراحامون نگاه می کردم و ایراداتش رو یاداشت می‌کردم که تلفن روی میز زنگ خورد فوری برش داشتم و گفتم:
- بفرمایید.
بابا با لحن ناراحتی گفت:
- رایکا زود بیا اتاقم.
و گوشی رو قطع کرد. این لحن بابا یعنی اتفاق مهمی افتاده. فوری طرح روی توی پوشه گذاشتم و از اتاقم بیرون رفتم و خودم رو به اتاق بابا رسوندم، به منشی دفترش گفتم:
- رئیس هست خانم اکبری؟
سرش رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پرینز
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Kalŏn

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,520
پسندها
14,633
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #49
***​
رایان:
از بیمارستان به طرف خونه رفتم. هنوز به خونه نرسیده بودم که گوشیم زنگ خورد. نگاه کردم و دیدم رایکاست. با لبخند جواب دادم:
- سلام قل دومی.
با لحن عصبانی گفت:
- کجایی رایان؟
با تعجب به گوشی نگاه کردم و گفتم:
- چیزی تا خونه نمونده.
با همون لحن گفت:
- خوبه. بیا که کارت دارم.
و گوشی رو قطع کرد. گوشی رو روی صندلی کنارم گذاشتم. صددرصد قضیه شیراز رو فهمیده بود. برای همین با این لحن باهام صحبت کرد. خدا به داد من برسه با رایکا.
به خونه که رسیدم، در ریلی رو که زدم، دیدم بله، رایکا جلوی پله‌ها وایساده. دستاش روی روی سینه گره کرده و با اخم های درهم به من نگاه می‌کنه.
ماشین رو بردم داخل و پارک کردم و با برداشتن گوشیم و کیفم از ماشین پیاده شدم و به سمت آتشفشان درحال فوران...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پرینز
  • Heart
واکنش‌ها[ی پسندها] Kalŏn

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 2)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا