• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان رُمادزاده | ف.زینلی کاربر انجمن یک رمان

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,460
پسندها
14,545
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #11
وقتی آهنگ تموم شد دستام رو پایین آوردم که صدای دست زدنشون بلند شد از جام بلند شدم و کلاه خیالیم رو برداشتم و گفتم:
- ممنون... خیلی ممنون.
روشان که حالا چادری روی سرش بود گفت:
- خیلی خوب بود داداش.
- ممنون حالا بفرمایین بشینیم.
همه به سمت مبل‌ها رفتیم و نشستیم که یهو رویان با گوشی من از راه رسید و گفت:
- عمو گوشیت زنگ می‌خوره.
با خنده گفتم:
- باز شما دوتا رفته بودین توی اتاق من.
خودش رو مظلوم کرد و سرش رو پایین انداخت و درحالی که پاش رو روی زمین می کشید، گفت:
- آخه اون خرس نارنجی رو می‌خواستم.
روی موهاش رو ناز کردم و گفتم:
- به خودم می‌گفتی بهت می‌دادم.
با خنده سرش بالا آورد و با ذوق گفت:
- واقعنی؟
با خنده گفتم:
- واقعنی ولی باید صبر کنی یه زنگ بزنم.
- باشه عمو.
و به طرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : پرینز

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,460
پسندها
14,545
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #12
برگشتم و رفتم تو خونه که رویان اومد و جلوم گفت:
- عمو بریم بهم بده
گفتم:
- باشه بریم
از پله‌ها بالا رفتم و رفتم تو اتاقم و از بالای کمد خرس عروسکی نارنجی رنگ متوسط رو به رویان دادم که با خنده بغلش کرد و بیرون دوید.
از اتاق اومدم بیرون و به طرف بقیه رفتم و روی مبل کنار راتین نشستم.
همین لحظه روشان به طرفم اومد و گفت:
- داداش تو اون خرس نارنجی رو به رویان دادی؟
با تعجب گفتم:
- آره چطور مگه؟
- آخه اون مگه مال آران و آرام نبود...
با لبخندی که غمش رو خودم حس می‌کردم گفتم:
- چرا وقتی اونا نیستن چرا رویان باهاش بازی نکنه.
راتین که نزدیک من نشسته بود به سمتم برگشت و گفت:
- آران و آرام کین رایان؟
با صدایی که لرزشش دست من نبود گفتم:
-دخترام.
راتین با ذوق گفت:
- پس اونام دوقلوئن،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : پرینز

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,460
پسندها
14,545
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #13
همه از جا بلند شدن تا وضو بگیرن و نماز بخونن، رو به راتین گفتم:
- اگه می خوام نماز بخونی بیا بریم اتاق من.
راتین با لبخند گفت:
- باشه.
من جلو رفتم و راتین پشت سرم می‌اومد، از پله‌ها که وسط سالن بودن و سالن رو به دو قسمت تقسیم می‌کرد بالا رفتیم و به سمت راست رفتیم و وارد تنها اتاق اون سمت که مال من بود شدیم،راتین با دیدن اتاق و وسایل اون گفت:
- قرمز، مشکی و سفید، سه رنگ مورد علاقت، کل اتاقت رو هم همین سه رنگ گرفته.
راست می‌گفت،پرده اتاق سفید که یک لایه مخمل قرمز تزیینش کرده بود، تختم و عسلی تخت سفید بود و روتختی قرمز و مشکی و کمد دیواری مشکی گوشه اتاق به علاوه میز مطالعه که خودش مشکی بود و لب‌تاپ سفید روش بود و صندلی گردان قرمز پشتش بود.
راتین وسط اتاق ایستاد و چرخی زد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : پرینز

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,460
پسندها
14,545
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #14
با خنده گفتم:
- آره، هنوز درس رو تموم نکرده بودم خوابت می‌برد و صدای خروپفت کل جهان رو می‌گرفت.
با حرص گفت:
- رایان.
با لبخند گفتم:
- جونم.
- می‌کشمت.
با خنده شروع به جمع کردن جانمازها کردم و اونا رو توی کشو گذاشتم، برگشتم که دیدم راتین بدجور بهم نگاه می‌کنه فهمیدم اوضاع خطریه برای همین زود از اتاق اومدم بیرون ولی صدای راتین رو شنیدم که گفت:
- فقط دستم بهت برسه.
شروع به دویدن کردم و از پله‌ها پایین اومدم که راتینم پشت سرم می‌دویید فوری در سالن رو باز کردم و رفتم توی حیاط.
من جلو بودم و می خندیدم و راتین پشت سرم مدام با حرص می گفت:
- رایان دستم بهت برسه کشتمت.
تا اینکه لبه حوض داخل حیاط بهم رسید و منو با ضرب توی حوض انداخت و من به پشت توی حوض پر از آب یخ افتادم تنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : پرینز

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,460
پسندها
14,545
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #15
از داخل کمد یه پیراهن پشمی قهوه‌ای با شلوار قهوه‌ای برداشتم و پوشیدم، جلوی آینه ایستادم و شونه‌ای به موهام زدم و بعد پایین رفتم.
پایین که رسیدم دیدم روشان روی فرش نزدیک تلویزیون سفره پهن کرده و داره بشقابا رو می‌چینه از پله‌ها پایین رفتم و کنار روشان وایسادم و گفتم:
- بشقابا رو بده به من.
روشان وقتی من رو دید با لبخند بشقابا رو به من داد و به سراغ قاشق و چنگال رفت که رایکا اومد و گفت:
- بدشون به من.
روشان با لبخند قاشق و چنگالا رو هم به رایکا داد و به طرف آشپز خونه رفت.
چند دقیقه بعد کار ماهم تموم شد و با یاالله وارد آشپزخونه شدیم که دیدیم خورشت قیمه و برنج آماده توی ظرفا ریخته شده ماهم اونا رو برداشتیم و بیرون رفتیم و در سفر چیدیم کار ما که تموم شد روشان با ظرف سالاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پرینز

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,460
پسندها
14,545
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #16
نمی‌دونم چقدر گذشته بود که اینجا نشسته بودم که با صدای راتین به خودم اومدم:
- تاب تاب عباسی، خدا منو ندازی، اگر خواستی بندازی، بنداز تو شهر بازی، برم سرسره بازی.
با لبخند به طرفش برگشتم و گفتم:
- خوب یادته، این شعر رو روشان برامون می‌خوند هر وقت سوار تاب می‌شد یا ما سوار می‌شدیم.
از روی تاب بلند شدم و گفتم:
- می‌خوای دوباره تاب بخوری؟
راتین نگاهی به تاب کرد و نامطمئن گفت:
- به نظرت طاقت وزن منو رو داره؟
با لبخند گفتم:
- من سوار شدم نشکسته مطمئنم با دو تا تاب خوردن تو هم نمی‌شکنه.
راتین روی تاب نشست و آروم یکم تاب خورد بعد بلند شد و گفت:
- می‌ترسم بشکنه و گرنه تاب می‌خوردم.
با لبخندی که خبیث بودنش رو خودم درک می‌کردم گفتم:
- حاضری بریم یه پارک خلوت تاب بخوریم؟
راتین با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : پرینز

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,460
پسندها
14,545
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #17
راتین رفت کنار عمو نشست و من به اتاقم رفتم و با پوشیدن پالتو و کلاه مشکی و جوراب و برداشتن کلیدام و سوییچ ماشین و گوشیم از اتاق بیرون اومدم و به طرف بابا اینا رفتم و گفتم:
- من دارم میرم بیرون چیزی می خواین؟
بابا گفت:
- نه بابا فقط کجا میری؟
- میرم سرخاک.
ناراحتی رو توی صورت بابا دیدم و با زدن لبخند سعی کرد منو ناراحت نکنه و گفت:
- برو بسلامت بابا.
رو به مامان گفتم:
- مامان شما چیزی نمی خواین؟
مامان با زدن لبخندی که تضاد زیادی با دریای طوفانی چشماش داشت گفت:
- نه مادر کاری داشتم زنگ می زنم.
- باشه
راتین از جا بلند شد و گفت:
- رایان من می تونم همراهت بیام؟
لبخندی زدم و گفتم:
- بیا بریم.
- باشه
رو به همه گفتم:
- فعلا خداحافظ.
و برگشتم و به طرف در رفتم، راتین هم با برداشتن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : پرینز

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,460
پسندها
14,545
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #18
راتین هم از همین نمونه رنگ صورتیش رو برداشت و کنار من روی به روی میز فروشنده ایستاد و آروم به من گفت:
- رایان بپرس اسم گلش چیه.
رو به فروشنده گفتم:
- ببخشید اسم این گلدونی که من برداشتم چیه؟
فروشنده سر بلند کرد و به گلدون کرد ولبخند زد و گفت:
- اسم این گلی که شما و ایشون برداشتید میخکه، گل خوشبویی هم هست اگر میخوایین توی گلدون نگه‌داری کنین جایی بذارین که آفتاب‌گیر باشه و نیاز به هرروز آب دادن هم نداره، اگه هم می‌خوایین توی باغچه بکارین جایی بکاریم که آفتاب‌گیر باشه.
لبخند زدم و گفتم:
- ممنون اطلاعات خوبی بود.
- خواهش می کنم.
بعد یه گل دیگه توجه‌ام رو جلب کرد که تقریبا گلدون از گل‌های بنفش پر بود و روی گلبرگای گل خال‌های سیاهی به چشم می خورد، تا خواستم به گل دست بزنم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : پرینز

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,460
پسندها
14,545
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #19
به نام خالق مهر پدر و مادر
نمی دونم چقدر گذشته بود که به بهشت زهرا(س)رسیدیم و بابرداشتن دسته‌گل پیاده شدم پشت سرم هم راتین پیاده شد و در کنار هم به طرفه مقصد ابدی عشقم و دخترام رفتیم، وقتی رسیدم آروم پایین قبر آندیا روی زمین نشستم و دسته گل رو روی قبرش گذاشتم.
راتین در طرف راستیم نشست و بعد با ناراحتی که توی صداش حس کردم گفت:
- وقتی گفتی کنارم نیستن، به هر چیزی فکر کردم جز اینکه اینجا خوابیده باشن.
چشمام تار میدیدنش و با تر شدن گونه‌هام فهمیدم دریام طغیان کرده و موج‌هاش به ساحل رسیدن و قدرتشون رو به رخ می‌کشن.
راتین آب دهنش رو با صدا قورت داد و گفت:
- چطور این اتفاق افتاد؟
دستی به گونه‌هام کشیدم و با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : پرینز

پرینز

مدیر بُعد میانه + ناظر رمان
پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
تاریخ ثبت‌نام
21/5/19
ارسالی‌ها
5,460
پسندها
14,545
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
سن
31
سطح
21
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #20
سر راه جلوی یک سوپر گوشت ایستادم و مرغ رو خریدم و دوباره به راه افتادم.
وقتی رسیدیم خونه، آفتاب غروب کرده بود و صدای اذان بلند شده بود.
وارد خونه شدیم و به همه سلام کردم و وارد آشپزخونه شدم و مرغ‌ها روی توی سینی گذاشتم و بعد از به طرف اتاقم رفتم و بعد از وضو، با راتین به نمار ایستادیم.
بعد از نماز لباسام رو با شلوار و سوییشرت مشکی و تیشرت قرمز عوض کردم و با راتین از اتاق بیرون رفتیم و وارد آشپزخونه شدیم.
از کشو اولی، چاقو و تیزکننده چاقو رو برداشتم و بعد از داخل کابین زیر ظرف‌شور لگن متوسط برداشتم و بعد روی زمین گذاشتم و سینی که مرغ‌ها داخلش بود رو آوردم و روی زمین نشستم، راتین که تا اون زمان فقط نگاهم می کرد گفت:
- می‌خوای چکار کنی؟
لبخند زدم و گفتم:
- بشین و تماشا کن.
پلاستیک اولین مرغ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : پرینز

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 2)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا