• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان چیناچین | دردانه عوض‌زاده کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع دردانه. ع.
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 357
  • بازدیدها 11,799
  • کاربران تگ شده هیچ

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,073
پسندها
16,558
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #351
مهری که تمام توجهش روی حرکت چرخ بود، با توقف آن به مادر گفت:
- شما‌ هم خیاطی بلدید؟
برای اینکه‌ چیزی گفته باشم به جای مادر جواب دادم:
- بله... مامان یه پا خیاطه!
مادر با لبخند سری تکان داد و مشغول پر کردن دوک بعدی شد و مهری به طرف من سر چرخاند.
- واقعاً؟! مثل زهراخانم؟
مادر خندید و من گفتم:
- حتی بهتر از زهراخانم، مگه نه مامان؟
مادر زانویش را روی پدال گذاشت و دوک دیگر را پر کرد. بعد از توقف گفت:
- مهرزاد زیاد گنده‌ش می‌کنه، آره یه زمانی خیاطی می‌کردم، ولی الان خیلی وقته چشمام دیگه یاری نمی‌کنه بدوزم.
مهری ذوق‌زده گفت:
- خیاطی خیلی خوبه، آدم هرجور دلش خواست لباس می‌دوزه.
مادر نگاهی معنادار به او انداخت و قرقره کرم‌رنگ را هنوز در دستش داشت، از او گرفت.
- خیاطی دوست داری؟
قبل از اینکه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,073
پسندها
16,558
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #352
گوشی به دست روی تخت اتاقم نشستم و به نام عموبرزو که از میان مخاطبینم پیدا کردم، چشم دوختم. بعد از نفس عمیقی، نامش را لمس کرده و گوشی را کنار گوشم گذاشتم و بعد چندین بار زنگ خوردن که نشان می‌داد در کارگاهش است، صدایش را شنیدم:
- به‌به! مهرزادخان افتخار دادن یه زنگ به عموشون زدن.
دلخوری از صدایش کاملاً واضح بود.
- سلام عموجان! چطورین؟
کمی مکث کرد و بعد گفت:
- سلام! برات مهمه چطورم؟
عمو را می‌شناختم؛ هر چقدر هم عصبی بود، عذرخواهی افراد را قبول می‌کرد؛ پس گفتم:
- ببخشید منو عموجان! شرمنده‌ام!
نفس عمیقی کشید و آرام‌تر از قبل گفت:
- چی بهت بگم که هرچی برومند گذاشته زمین، تو برداشتی؟
چیزی نگفتم و او ادامه داد:
- تو خودِ خود برومندی، مثل اون کله‌شق، مثل اون خودسر و مثل اون تخس.
- عموجان من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,073
پسندها
16,558
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #353
از اتاق که بیرون رفتم. پریزاد را همراه با لیوان چای در دست درحالی که روی دسته مبل رو به جایی که مادر و مهری نشسته‌ بود، دیدم که مهری را مخاطب ساخته بود.
- باور کن دختر خیلی حوصله داری، آخه خیاطی هم شد کار؟
مسیرم‌ را به طرف آشپزخانه کج کردم و با قرار گرفتن پشت اپن به مادر و‌ مهری نگاه دوختم. مهری به جای مادر پشت چرخ نشسته‌ بود و‌ مادر داشت کار با آن را به او‌ یاد می‌داد. مهری در جواب پریزاد فقط آرام خندید و مادر گفت:
- تو بی‌استعداد بودی که هیچ‌وقت یاد نگرفتی، وگرنه که خیاطی کار نیست، هنره که تو سرت نمیشه.
لیوانی از آبچکان برداشته و مشغول ریختن چای شدم. پریزاد گفت:
- من هنر سرم نمیشه؟ من که هنرمندترین آدم خاندان آذرپی‌ام، هم نقاشی، هم آرایشگری، اصلاً از هر انگشتم یه هنر می‌ریزه.
مادر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,073
پسندها
16,558
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #354
پریزاد میان خنده‌هایش گفت:
- عجیب نه، مسخره.
با چرخاندن سرش به طرف من گفت:
- آخر‌ خنده می‌شدی داداش!
نگاه از مهری‌ گرفتم و‌ با ریز کردن چشمانم‌ به پریزاد دوختم.
- فعلا‌ً که‌ چنین صحنه‌ای فقط توی ذهن تو هست نه در واقعیت.
کمی از چای‌ام‌ را نوشیدم و‌ برای عوض کردن بحث گفتم:
- مامان به عمو زنگ زدم که شب بریم اونجا.
خنده از لب‌های مهری پرید و چشم به من دوخت. توانستم اضطرابش را از دیدن افراد جدید خانواده‌ام بخوانم، باید باز به او اعتمادبنفس می‌دادم.
پریزاد از روی دسته‌ی مبل برخاسته و‌ رو به من کرد.
- نگفت کیا هستن؟
شانه‌ای بالا انداختم.
- خب مثل همیشه خودشونن.
یکدفعه با یادآوری چیزی ابروهایم را بالا انداختم.
- آها... گفت به هوشمند میگه زنشو هم بیاره، اسمش نسیمه؟
پریزاد با سر تکان دادن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,073
پسندها
16,558
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #355
برای رسیدگی به ماشینم به حیاط رفته‌ بودم تا اگر گرد و غبار رانندگی طولانی روی آن نشسته، پاک کنم. متوجه کاور کت و شلوارم شدم که هنوز از دسته‌‌ی کنار پنجره‌ی عقب آویزان بود. هوفی کشیدم و قبل از هر کاری، کاور به دست به اتاق برگشتم. مهری و پریزاد مقابل کمد لباس ایستاده و درحال زیر و رو کردن لباس‌های مهری بودند. صدای پریزاد از بیرون اتاق هم شنیده میشد. با گفتن «چه خبر شده؟» به طرف تخت رفتم و کاور را روی آن گذاشتم. صدای پریزاد باعث برگشتن سرم شد.
- مهرزاد آخه این وضعشه؟
به آن‌ها نزدیک شدم.
- چی شده؟
پریزاد یک دستش به کمر زده‌ بود و با دست دیگر به داخل کمد اشاره کرد.
- مهری لباس نداره که؟
ابروهایم بالا پرید و با گفتن «واقعاً؟» به درون کمد نگاه کردم. مهری بلافاصله گفت:
- نه آقا دارم، پری‌خانم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,073
پسندها
16,558
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #356
مادر تا میانه‌ی اتاق پیش آمد.
- حالا اینقدر مهمه که داد و هوار کنی؟
پریزاد چشم گرد کرد.
- مهم نیست مامانی؟ بده می‌خوام مهری امشب... .
مادر به میان کلامش رفت و با گرفتن پاکت مقابل مهری گفت:
- اینو چند روز پیش به نیت خودت خریدم، ببین خوشت میاد.
پریزاد تک‌ابرویی بالا داد و گفت:
- بازم گلی به جمال تهمینه‌خانم. ببین مادرشوهرت چی واست خریده.
انتهای کلامش را رو به مهری گفت و او دست در‌ پاکت کرد. پیراهن تقریباً بلندی را که رنگ توسی‌روشن داشت، بیرون کشید. پیراهن پارچه‌ی نازکی داشت که آستردوزی شده و آستین‌های راحت پلیسه‌اش در مچ به سرآستینی با نه دکمه‌ی نگین‌دار می‌رسید، روی سمت چپ سینه‌اش گلی گلدوزی شده‌بود که شاخه‌های پیچک‌مانندش تا وسط و پایین پیراهن کشیده شده‌ بود. مهری درحالی که پیراهن را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,073
پسندها
16,558
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #357
بعد از پوشیدن شلوارم به سراغ کمد رفته و از میان پیراهن‌های رنگ روشنی که در رگال ردیف شده‌ بودند، یکی را بیرون کشیدم و روی تخت، کنار کت انداختم. تی‌شرت خاکستری‌رنگم را از تنم بیرون کشیده و پیراهن‌ را به جای آن پوشیدم. پایین آن را مرتب کرده و کتم را مقابل آینه‌ای که روی کمد وصل بود به تن کردم. در حال مرتب کردن یقه‌ی کتم بودم که در اتاق باز شد و مهری که از دست پریزاد‌ آزاد شده‌ بود، پا به داخل گذاشت. به محض‌ وارد شدنش برگشتم و از اینکه دیدم پریزاد می‌دانست من آرایش زیاد دوست ندارم و چهره‌ی مهری را زیاد تغییر نداده‌ بود، لبخندی زدم. همان پیراهنی که مادر برایش خریده‌ بود را با شال نقره‌ای‌رنگی، ست کرده‌ بود و مانتویش را هم روی ساعدش انداخته‌ بود. محو زیبایی‌اش که با چند قلم آرایش مختصر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

دردانه. ع.

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
29/8/23
ارسالی‌ها
2,073
پسندها
16,558
امتیازها
42,373
مدال‌ها
21
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #358
کلافه سر تکان دادم.
- کاش می‌فهمیدم چه‌ دشمنی با نسیم داری که می‌خوای دلشو بسوزونی؟
- چون باکلاس بازیاشو ندیدی، نمی‌فهمی چی میگم.
رو به مهری کرد.
- دست به این مو نمی‌زنی تا من هم آماده بشم.
مهری سر تکان داد. همین که پریزاد بیرون رفت و در اتاق را بست، نزدیک مهری شده و دو دستم را روی شانه‌هایش گذاشتم.
- می‌دونی چقدر خواستنی شدی؟
محجوبانه خندید و سر به زیر انداخت. آن طره موی فر، روی صورت سفیدش که با شال نقره‌ای می‌درخشید، نمای زیباتری گرفته‌ بود. همان‌ موها را با دو انگشت گرفتم و بوسیدم.
- دلم یه چلوندن و ماچ خوشمزه می‌خواد، اما می‌ترسم‌ پری کله دوتامونو بکنه که هنرشو خراب کردیم.
مهری دندان‌نما خندید و من حسرت‌زده روی سرش را بوسیدم.
- سرتو بالا کن! امشب عروس من از همه بهتره.
سرش را بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : دردانه. ع.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 9)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا