- تاریخ ثبتنام
- 31/10/25
- ارسالیها
- 15
- پسندها
- 34
- امتیازها
- 40
سطح
0
- نویسنده موضوع
- #11
***
زهرا آرام در گوشه ای نشسته بود به روزهای خوبی که با خانواده اش داشت، فکر میکرد دلش برای همه تنگ شده بود.....
- خدایا منو برگردون من قول میدم حتی با اون مهراد نفله خوب رفتار کنم.........
در زندان باز شد و بانویی با وقار وارد شد و رو به روی زهرا ایستاد
بانو پرسید:
- کیستی؟
زهرا کلافه جواب داد:
- زهرا هستم، اگه ناراحت نمیشید و دستور اعدامم رو نمیدید
آن بانو با صدای بلند خندید و گفت:
- میبینم گستاخ هم هستی
ندیمه آن بانو گفت:
- مگر نمیدانی ایشان کی هستند؟
- نه !من چه میدونم حتما ایشون هم ملکه هستن دیگه
- بله ایشان تاجلی بیگم سوگلی و همسر محبوب شاه هستن
تاجلی بیگم گفت:
- داستانت را از شاه شنیدم میخواهم از زبان تو هم بشنوم ولی وای به حالت اگر دروغ بگویی و معلوم شود که از جاسوسان...
زهرا آرام در گوشه ای نشسته بود به روزهای خوبی که با خانواده اش داشت، فکر میکرد دلش برای همه تنگ شده بود.....
- خدایا منو برگردون من قول میدم حتی با اون مهراد نفله خوب رفتار کنم.........
در زندان باز شد و بانویی با وقار وارد شد و رو به روی زهرا ایستاد
بانو پرسید:
- کیستی؟
زهرا کلافه جواب داد:
- زهرا هستم، اگه ناراحت نمیشید و دستور اعدامم رو نمیدید
آن بانو با صدای بلند خندید و گفت:
- میبینم گستاخ هم هستی
ندیمه آن بانو گفت:
- مگر نمیدانی ایشان کی هستند؟
- نه !من چه میدونم حتما ایشون هم ملکه هستن دیگه
- بله ایشان تاجلی بیگم سوگلی و همسر محبوب شاه هستن
تاجلی بیگم گفت:
- داستانت را از شاه شنیدم میخواهم از زبان تو هم بشنوم ولی وای به حالت اگر دروغ بگویی و معلوم شود که از جاسوسان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش