- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 2,063
- پسندها
- 16,523
- امتیازها
- 42,373
- مدالها
- 21
سطح
25
- نویسنده موضوع
- #351
مهری که تمام توجهش روی حرکت چرخ بود، با توقف آن به مادر گفت:
- شما هم خیاطی بلدید؟
برای اینکه چیزی گفته باشم به جای مادر جواب دادم:
- بله... مامان یه پا خیاطه!
مادر با لبخند سری تکان داد و مشغول پر کردن دوک بعدی شد و مهری به طرف من سر چرخاند.
- واقعاً؟! مثل زهراخانم؟
مادر خندید و من گفتم:
- حتی بهتر از زهراخانم، مگه نه مامان؟
مادر زانویش را روی پدال گذاشت و دوک دیگر را پر کرد. بعد از توقف گفت:
- مهرزاد زیاد گندهش میکنه، آره یه زمانی خیاطی میکردم، ولی الان خیلی وقته چشمام دیگه یاری نمیکنه بدوزم.
مهری ذوقزده گفت:
- خیاطی خیلی خوبه، آدم هرجور دلش خواست لباس میدوزه.
مادر نگاهی معنادار به او انداخت و قرقره کرمرنگ را هنوز در دستش داشت، از او گرفت.
- خیاطی دوست داری؟
قبل از اینکه...
- شما هم خیاطی بلدید؟
برای اینکه چیزی گفته باشم به جای مادر جواب دادم:
- بله... مامان یه پا خیاطه!
مادر با لبخند سری تکان داد و مشغول پر کردن دوک بعدی شد و مهری به طرف من سر چرخاند.
- واقعاً؟! مثل زهراخانم؟
مادر خندید و من گفتم:
- حتی بهتر از زهراخانم، مگه نه مامان؟
مادر زانویش را روی پدال گذاشت و دوک دیگر را پر کرد. بعد از توقف گفت:
- مهرزاد زیاد گندهش میکنه، آره یه زمانی خیاطی میکردم، ولی الان خیلی وقته چشمام دیگه یاری نمیکنه بدوزم.
مهری ذوقزده گفت:
- خیاطی خیلی خوبه، آدم هرجور دلش خواست لباس میدوزه.
مادر نگاهی معنادار به او انداخت و قرقره کرمرنگ را هنوز در دستش داشت، از او گرفت.
- خیاطی دوست داری؟
قبل از اینکه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.