- تاریخ ثبتنام
- 29/8/23
- ارسالیها
- 2,023
- پسندها
- 16,356
- امتیازها
- 42,373
- مدالها
- 21
سطح
25
- نویسنده موضوع
- #331
در تمام طول سفر، مهری با هیجان اطراف را نگاه میکرد. جادهای که چون همیشه برای من یکنواخت و خستهکننده مینمود، هر نقطهاش برای او هیجانانگیز و جالب بود. از درخت و مزرعهها و شهر و روستاهای بین راه بگیر تا حتی پمپبنزین و کانکسهای اورژانس و پاسگاه پلیس. آنچنان هر بار هنگام گذشتن از کنار یکی از آنها با هیجان برمیگشت و نگاه میکرد که یک بار تصمیم گرفتم ماشین را کناری نگه دارم تا خوب ببیند، اما بعد با فکر به اینکه مهری مشتاق دیدن همهچیز است، ترسیدم راه چهارساعته را چهلساعته طی کنم. با این وجود تصمیم گرفتم زمان رفتن به ماهعسل برایش جبران کرده و همهی هیجان حاصل از سالها سفر نکردنش را پاسخ بدهم.
نزدیک شهر خودمان که رسیدم تصمیم گرفتم آخرین توصیههایم را به او بکنم.
- مهرآواجان؟
با...
نزدیک شهر خودمان که رسیدم تصمیم گرفتم آخرین توصیههایم را به او بکنم.
- مهرآواجان؟
با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.