«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.

*SaHaR_18*

کاربر فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
4,948
امتیازها
23,673
مدال‌ها
20
  • #551
برادر

پل یك دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت كرده بود. شب عید هنگامی كه پل از اداره اش بیرون آمد متوجه پسر بچه شیطانی شد كه دور و بر ماشین نو و براقش قدم می زد و آن را تحسین می كرد.

پل نزدیك ماشین كه رسید، پسر پرسید: این ماشین مال شماست، آقا؟
پل سرش را به علامت تائید تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عیدی به من داده است.
پسر متعجب شد و گفت: منظورتان این است كه برادرتان این ماشین را همین جوری، بدون این كه دیناری بابت آن پرداخت كنید، به شما داده است؟ آخ جون، ای كاش...

البته پل كاملا واقف بود كه پسر چه آرزویی می خواهد بكند. او می خواست آرزو كند، كه ای كاش او هم یك همچو برادری داشت. اما آنچه كه پسر گفت سرتا پای وجود پل را به لرزه درآورد: ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *SaHaR_18*

*SaHaR_18*

کاربر فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
4,948
امتیازها
23,673
مدال‌ها
20
  • #552
بازرگان و انوشیروان

بازرگانى در زمان انوشیروان مى زیست و مالى فراوان گرد آورد. پس از سال ها، او که در مملکت نوشیروان غریب بود، تصمیم به بازگشت به دیار خویش گرفت، ولى بدخواهان، نزد پادشاه بدگویى کردند که فلان بازرگان، از برکت تو و سرزمین تو، چنین مال و منال به هم رسانده است و اگر او برود، دیگر بازرگانان هم روش او را در پیش مى گیرند و اندک اندک رونق دیار تو، هیچ مى شود.

انوشیروان هم رأى آنها را پسندید و بازرگان را احضار کرد و گفت که اگر مى خواهى، برو؛ ولى بدون اموال.
بازرگان گفت: «آنچه پادشاه فرمود، به غایت صواب است و از مصلحت دور نیست. اما آنچه آورده بودم و در شهر تو به باد رفت، اگر پادشاه دو چندان باز تواند داد، ترک همه مال گرفتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *SaHaR_18*

*SaHaR_18*

کاربر فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
4,948
امتیازها
23,673
مدال‌ها
20
  • #553
بندگی راستین

جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت.
مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی، خودش به سراغ تو خواهد آمد.

جوان به امید رسیدن به معشوق، گوشه گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد. به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت.

روزی گذر پادشاه بر مکان او افتاد، احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده ای با اخلاص از بندگان خداست. در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند.
جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *SaHaR_18*

*SaHaR_18*

کاربر فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
4,948
امتیازها
23,673
مدال‌ها
20
  • #554
بهترین شمشیر زن

جنگجویی از استادش پرسید: بهترین شمشیرزن كیست؟
استادش پاسخ داد: به دشت كنار صومعه برو. سنگی آنجاست. به آن سنگ توهین كن.
شاگرد گفت: اما چرا باید این كار را بكنم؟ سنگ پاسخ نمی دهد.
استاد گفت: خوب با شمشیرت به آن حمله كن.
شاگرد پاسخ داد: این كار را هم نمی كنم. شمشیرم می شكند و اگر با دست هایم به آن حمله كنم، انگشتانم زخمی می شوند و هیچ اثری روی سنگ نمی گذارد. من این را نپرسیدم. پرسیدم بهترین شمشیرزن كیست؟

استاد پاسخ داد: بهترین شمشیرزن، به آن سنگ می ماند، بی آن كه شمشیرش را از غلاف بیرون بكشد، نشان می دهد كه هیچ كس نمی تواند بر او غلبه كند.
 
امضا : *SaHaR_18*

*SaHaR_18*

کاربر فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
4,948
امتیازها
23,673
مدال‌ها
20
  • #555
بهترین هدیه

مادر بزرگم این چند سال آخر عمرش را در خانه ما زندگی می کرد. مخصوصا که می دانست پدر و مادرم تا شب سر کارند و من تنها هستم.
در حقیقت او بود که مرا بزرگ و به همین خاطر همه می دانستند که مادرجون مرا بیشتر از بقیه نوه هایش دوست دارد.

همیشه در روز تولدم بهترین هدیه را مادرجون به من می داد، اما ...
اما امسال در روز تولدم دیگر مادر جون نبود تا بهترین کادو را به من بدهد. او سه ماه قبل رفته بود پیش خدا! به همین خاطر ظهر روز تولدم از بس در غصه نبودن مادرجون اشک ریختم، همانجا وسط اتاق خوابم برد.

اما او آمد... مثل همه روزهای تولد دوباره به دیدنم آمد و باز هم بهترن هدیه را به من داد. موقعی که در خواب صورتم را بوسد و گفت: «بلند شو پسرم که الان نمازت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *SaHaR_18*

*SaHaR_18*

کاربر فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
4,948
امتیازها
23,673
مدال‌ها
20
  • #556
بوسه

مردی به همسرش این گونه نوشت:
عزیزم این ماه حقوقم را نمی توانم برایت بفرستم به جایش 100 بوسه برایت فرستادم. عشق تو ...

همسرش بعد از چند روز این جوری جواب داد:
عزیزم از اینکه 100 بوسه برام فرستادی نهایت تشکر را می کنم.
لیست هزینه ها:
با شیر فروش به 2 بوسه به توافق رسیدیم.
با معلم مدرسه بچه ها با 7 بوس به توافق رسیدیم.
با صاحب خانه هر روز 2-3 بوس.
با سوپر مارکتی فقط با بوس به توافق نرسیدیم بنابراین آیتم های دیگری در توافق نامه ذكر شده.
سایر موارد 40بوسه.
نگران من نباش. هنوز 35 بوس دیگر برایم باقی مانده که امیدوارم بتونم تا آخر این ماه با اون سر کنم.
 
امضا : *SaHaR_18*

*SaHaR_18*

کاربر فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
4,948
امتیازها
23,673
مدال‌ها
20
  • #557
بوی نفرت

معلم یک مدرسه به بچه های کلاس گفت که می خواهد با آنها بازی کند؛ او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان می‏آید، سیب زمینی بریزند و با خود به کودکستان بیاورند.

فردا بچه ها با کیسه های پلاستیکی به مدرسه آمدند. در کیسه‌ی بعضی ها ۲، بعضی ها ۳ و بعضی ها ۵ سیب زمینی بود.
معلم به بچه ها گفت: تا یک هفته هر کجا که می روند کیسه پلاستیکی را با خود ببرند.

روزها به همین ترتیب گذشت و کم کم بچه ها شروع کردند به شکایت از بوی سیب زمینی های گندیده. به علاوه، آن هایی که سیب زمینی بیشتری داشتند از حمل آن بار سنگین خسته شده بودند.

پس از گذشت یک هفته بازی بالاخره تمام شد و بچه ها راحت شدند.
معلم از بچه ها پرسید: از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *SaHaR_18*

*SaHaR_18*

کاربر فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
4,948
امتیازها
23,673
مدال‌ها
20
  • #558
بودا

بودا به دهی سفر کرد.
زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد.
بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد.

کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت:
این زن، ه*رز است به خانه‌ی او نروید.
بودا به کدخدا گفت:
یکی از دستانت را به من بده.
کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت.
آنگاه بودا گفت: حالا کف بزن.
کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند.
بودا لبخندی زد و پاسخ داد:
هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و ه*رز باشد، مگر این که مردان دهکده نیز ه*رز باشند.
بنابراین مردان و پول‌هایشان است که از این زن، زنی ه*رز ساخته‌اند.
برو و به جای نگرانی برای من نگران خودت و دیگر مردان دهکده ات باش.
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *SaHaR_18*

*SaHaR_18*

کاربر فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
4,948
امتیازها
23,673
مدال‌ها
20
  • #559
بی رحم

وقتی دوستش گنجشک های کوچک را با تیر و کمان نشانه گرفت، فکر کرد که او بی رحم ترین آدم دنیاست،
اما وقتی اولین تکه گوشت پرنده کباب شده را در دهانش گذاشت، کمی فکر کرد و بعد گفت: می شود تیر و کمانت را چند روزی به من قرض بدهی؟
 
امضا : *SaHaR_18*

*SaHaR_18*

کاربر فعال
سطح
14
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
4,948
امتیازها
23,673
مدال‌ها
20
  • #560
پلیکان

یکی از نمادهای مقدس در آیین مسیحیت پلیکان است.
دلیل آن این است در صورت نبودن غذا نوک خود را به گوشتش فرو می برد و از آن جوجه های خود را تغدیه می نماید.

ما اغلب قادر به درک نعمتهایی که داریم نیستیم.
داستانی وجود دارد که در آن پلیکانی در یک زمستان سخت از گوشت خود جوجه هایش را تغذیه کرد و هنگامی که عاقبت از شدت ضعف جان داد؛ یکی از جوجه هایش به دیگری گفت: بالاخره خلاص شدیم از غذای تکراری.
 
امضا : *SaHaR_18*

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا