- ارسالیها
- 6,189
- پسندها
- 17,401
- امتیازها
- 78,373
- مدالها
- 7
- سن
- 21
داستان برف-نوشته شکوفه تقی
برف درنزدیکیهای بهار
مدتی بود جلوی در بستهی خانهاش ایستاده بود. تلفن بیش از ده بار زنگ زده بود و هر بار بعد از زنگ پنجم قطع کرده بود. برف تندتر شده بود. رنگ شیروانیها بتدریج ناپدید میشد. روی پلهها فقط جای یک جفت پا بود و آنهم داشت زیر برف پنهان میشد. روی دوچرخه و ماشین را هم برف گرفته بود. حیاط هم سفید سفید شده بود، نه میشد رنگ چمن را دید و نه رنگ سیبها را. درختها هرس شده دو طرف حیاط ایستاده بودند.
شاخههای بریده کنار باغچه روی شنها بودند، یک لایهی برف رویشان را پوشانده بود. چند کلاغ به سیبهای زیر برف نوک میزدند. تنهی قطعه قطعه شدهی درخت آلو هنوز کنار دیوار شمالی گاراژ بود،...
برف درنزدیکیهای بهار
مدتی بود جلوی در بستهی خانهاش ایستاده بود. تلفن بیش از ده بار زنگ زده بود و هر بار بعد از زنگ پنجم قطع کرده بود. برف تندتر شده بود. رنگ شیروانیها بتدریج ناپدید میشد. روی پلهها فقط جای یک جفت پا بود و آنهم داشت زیر برف پنهان میشد. روی دوچرخه و ماشین را هم برف گرفته بود. حیاط هم سفید سفید شده بود، نه میشد رنگ چمن را دید و نه رنگ سیبها را. درختها هرس شده دو طرف حیاط ایستاده بودند.
شاخههای بریده کنار باغچه روی شنها بودند، یک لایهی برف رویشان را پوشانده بود. چند کلاغ به سیبهای زیر برف نوک میزدند. تنهی قطعه قطعه شدهی درخت آلو هنوز کنار دیوار شمالی گاراژ بود،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.