متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

|ALI|

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
40
پسندها
733
امتیازها
4,803
  • #671
حکایت شیرین بهلول و تقسیم عادلانه

گویند روزگاری کار بر ایرانیان دشوار افتاده بود، و آن دشواری دندان طمع عثمانی را تیز کرده و سلطان عثمانی به طمع جهانگشایی چشم بر دشواری‌های ایرانیان دوخته بود. پس ایلچی فرستاد که همان سفیر است، تا ایرانیان را بترساند و پس از آن کار خویش کند.



ایلچی آمد و آنچنان که رسم ماست با عزت و احترام او را در کاخی نشاندند و خدمت‌ها کردند. به روز مذاکره رسمی وکیلان همه یک رای شدند که این مذاکره حساس است و بدون بهلول رفتن به آن دور از تدبیر کشورداری است. وزیر که خردمند بود گفته وکیلان مردم پذیرفت و بهلول را خواست و خواهش کرد او هم همراه باشد. بهلول که هشیار بود و با نیک و بد جهان آشنا، هیچ نگفت و پذیرفت.



سفره گستردند و آنچنان که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : |ALI|

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • #672
داستان"آخرین ایستگاه!"نوشته نیره نورالهدی


بدو بدو ...اگر نرسیم باید نیم ساعتی منتظر بمونیم تا دوباره بیاد.

کارتش رو گذاشت روی دستگاه.دستش رو گذاشت روی شونه خواهرش عبورش داد.

بس که عجله داشت لبه کتش لای در واگن مترو گیر کرد که با کشیدنش دکمه اش کنده شد.

با سرعت خودش رو به واگن خواهرش رسوند و نگاهش رو در میان جمعیت انبوهی که از واگن بیرون می آمدند دواند.

هیچکس با بغلدستیش حرفی نمی زد.لبها روی هم قفل شده بود،همه سرهاشون رو پایین انداخته و از سرما توی یقه ی کاپشن هاشون

خزونده بودند و راه خودشون رو می رفتند.این سکوت از اون جمعیت غیر منتظره بود!

احمد با دیدن دختری که شالگردن کرم رنگی روی مقنعه اش پوشیده بود،خواهرش رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

|ALI|

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
40
پسندها
733
امتیازها
4,803
  • #673
حکایت زیبای بهلول و سوداگر

روزي سوداگري بغدادي از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زياد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداري آهن و پنبه خريد و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهي فروخت و سود فراوان برد. باز روزي به بهلول بر خورد. اين دفعه گفت بهلول ديوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول اين دفعه گفت پياز بخر و هندوانه.



سوداگر اين دفعه رفت و سرمايه خود را تمام پياز خريد و هندوانه انبار نمود و پس از مدت كمي تمام پياز و هندوانه هاي او پوسيد و از بين رفت و ضرر فراوان نمود. فوري به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول كه از تو مشورت نموده، گفتي آهن بخر و پنبه، نفعي برده. ولي دفعه دوم اين چه پيشنهادي بود كردي؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : |ALI|

|ALI|

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
40
پسندها
733
امتیازها
4,803
  • #674
حکایت زیبای بهلول و سوداگر
روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد. باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیاز بخر و هندوانه.

سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیازخرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمامپیاز و هندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول که از تو مشورت نموده، گفتی آهن بخر و پنبه، نفعی برده. ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : |ALI|

|ALI|

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
40
پسندها
733
امتیازها
4,803
  • #675
ببخشید تا آرام باشید


انتقام، اگر چه آرام کننده است! امّا اولاً ناپایدار است، ثانیاً آرامش کاذب ایجاد می کند، رابعاً کار انسان های ضعیف است،خامسا به خدا واگذار نمی شود. بهتر است بخشنده باشی. امّا اگر خواستی انتقام بگیری به خدا واگذار کن به یک نمونه تاریخی توجه کنید:

نقل شده، مرحوم شاه آبادی (ره) گاهی به کسانی که به او بی احترامی و یا توهین می کردند به آرامی پاسخ می داد و در واقع توهین آن ها را با توهین پاسخ می داد. البته بدون اینکه طرف مقابل صدای آن مرحوم را بشنود. فرزند مرحوم شاه آبادی علت را از پدر پرسید که شما با این مقام معنوی چرا چنین می کنی؟ گفت:پسرم من از روزی که انتقام خدا را با چشم خود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : |ALI|

|ALI|

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
40
پسندها
733
امتیازها
4,803
  • #676
پرهیز از بازگویی بدی ها و خ**یا*نت ها
تکیه و تأکید بر ماجراهای توأم با جنایت و خ**یا*نت و بازگویی آن ها در مجالس و نشست های خانوادگی و فامیلی، به نوعی اشاعه مفاسد و منکرات تلقی شده و موجب فرو ریختن قباحت زشتی ها و پستی ها در ذهن زندگی ما خواهد شد. بیان خوبی ها و زیبایی های اخلاقی، علاوه بر آرامش گوینده موجب شادابی و نشاط و پراکندن مهر و دوستی در بین مخاطبان خواهد شد. حکایتی را با هم مرور می کنیم:روزگاری، عالم و عارفی سوار بر مرکب گرانبهایی از بیابانی عبور می کرد فردی را دید نالان. علت را پرسید، گفت من علیلم، توان راه رفتن ندارم. گرسنه ام نای ایستادن ندارم. راه را گم کرده ام. درمانده ام. راکب، از اسب فرو افتاد و راه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : |ALI|

|ALI|

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
40
پسندها
733
امتیازها
4,803
  • #677
کلّه ای که پر کاه باشد ظلم می کند، نه کلّه آدمیزاد
روزی رهگذری از باغ بزرگی عبور می کرد، مترسکی را دید که در میانه باغ ایستاده و کلاهی بر سر نهاده و مانع نشستن پرندگان بر ثمرات باغ است. رهگذر گفت:تو در این بیابان دلتنگ نمی شوی؟ مترسک گفت:نه، چطور؟ روزگار برایت تکراری نیست؟ چه چیزی تو را خوشحال می کند؟ مترسک گفت:راست می گویی من هم گاهی از اینکه دیگران را بترسانم و آزارشان بدهم هیجان زده می شوم و خوشحال. مترسک گفت:نه تو نمی توانی ظلم کنی و یا از آزار دیگران خوشحال بشوی. رهگذر علت را پرسید مترسک گفت:کلّه من پر کاه است و کلّه تو پر مغز آدمی. برترین مخلوق عالم، مغز و ظرف ذهن توست. تو نمی توانی مثل من باشی. مگر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : |ALI|

|ALI|

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
40
پسندها
733
امتیازها
4,803
  • #678
بهترین تلاش، تلاش برای تغییر خود و نه دیگران است
بیشتر مجالس و نشست های خانوادگی با گفتگوهایی همراه است که برای ایجاد تغییر در دیگران انجام می شود. همه می خواهند دیگری تغییر کند. کسی به تغییر خود نمی اندیشد. شوهر برای تغییر فکر و عمل همسرش تلاش می کند و زن نیز برای متحول ساختن شوهر خود تلاش می کند و این دو برای تربیت و تزکیه فرزندان و... امّا بهترین راه تغییر دیگران، ایجاد تغییر و تحول در افکار و رفتار خود می باشد.

چه خوب وصیتی بوده این وصیت:

دانشمندی وصیت کرده که بر روی سنگ قبرش این جملات را بنویسند:کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر بدهم، وقتی بزرگ تر شدم، دیدم دنیا خیلی بزرگه، بهتر است کشورم را تغییر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : |ALI|

|ALI|

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
40
پسندها
733
امتیازها
4,803
  • #679
حکایت جالب همسر ناسازگار

با کاروان یاران به سوی دمشق رهسپار شدیم. به خاطر موضوعی از آنها ملول و دلتنگ شدم. تنها سر به بیابان بیت المقدس نهادم و با حیوانات بیابان مانوس شدم. سرانجام در آنجا به دست فرنگیان اسیر گشتم. آنها مرا به طرابلس (یکی از شهرهای شام) بردند و در آنجا در خندقی همراه یهودیان به کار کردن با گل گماشتند. تا اینکه روزی یکی از رؤسای عرب که با من سابقه ای داشت از آنجا گذر کرد، مرا دید و شناخت.

پرسید:ای فلان کس! چرا به اینجا آمده ای؟ این چه حال پریشانی است که در تو می نگرم؟

گفتم :چه گویم که گفتنی نیست.

همی گریختم از مردمان به کوه و به دشت
که از خدای نبودم به آدمی پرداخت
قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : |ALI|

|ALI|

نو ورود
سطح
0
 
ارسالی‌ها
40
پسندها
733
امتیازها
4,803
  • #680
حکایت دوچشم :‌(

دختر نابینایی بود که در دار دنیا فقط یک نفر را دوست داشت آن هم دلداده اش را.
دختر با او چنین گفته بود:حتی اگر یک لحظه قادر به دیدن شوم باتو ازدواج خواهم کرد!
آن روز گذشت ...
روزی به دختر خبر دادند که یک نفر پیدا شده که حاضر است چشم های خودش را به او بدهد.
دختر خیلی خوشحال بود چون حالا دیگر می توانست دنیا را ببیند.
دختر بینا شد و دنیا را دید.
دلداه اش به دیدن او آمد و وعده اش را یاد آوری کرد.
دختر با خود گفت:این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند...
آخه دلداده اش هم نابینا بود ودختر قاطعانه گفت تو نابینایی من نمی توانم با تو ازدواج کنم.
دلداده رو به دیگر سو کرد که دختر اشک هایش را نبیند و در حالی که از او دور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : |ALI|

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا