همیشه دختر نقش اصلی میره آرایشگاه؛ اگه زنه پیر و کارکشته باشه که هر صدم ثانیه ازش تعریف میکنه که:
وای چه انگشتای کشیده و دلربایی داری، چه هیکلی داری ماشالله، تو خودت بیش از حد خوشگلی با این چشمهاش سبز آبی که رگه های عسلی و قرمز داخلشه، وای خدایا تو چقدر زیبایی، تو همینجوریشم قشنگی آرایش کنی چیمیشی؟
دختره هم خجالت میکشه و شرمنده میشه مثلا، سرخ نمیشه هاااا اون فقط مخصوص تعریف های آقاییشونه!
خود نویسنده چه اعتماد به خورشیدی داشته که اومده حوری بهشتی گذاشته تو رمانش:/
آخه به اینم میگن رمان؟