متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دنباله دار سوتی های من:/

  • نویسنده موضوع سوگند.مهراد
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 18
  • بازدیدها 440
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

سوگند.مهراد

کاربر نیمه فعال
سطح
0
 
ارسالی‌ها
613
پسندها
2,141
امتیازها
12,773
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #11
یه بار مامانم زنگ زد خونه عموم پسر عموم بجای الو گفت کیه؟؟ مامان ماهم باحال گفت درو باز کن ما پشت دریم پسر عموم خوشحال رفته آیفون رو زده گفته بفرمایید تو و قتع کرده وقتی مامانم تلفن رو گذاشت نمیتونست از خنده حرف بزنه نیم ساعت بعد زنگ زده زن عمو چرا نمیاین تو:/
 

mathew

کاربر فعال
سطح
2
 
ارسالی‌ها
117
پسندها
1,068
امتیازها
6,533
مدال‌ها
1
سن
25
  • #12
من همه اینا رو میگم تصادفی ولی چرا هنوزم بعد از هزار بار تکرار کردن بازم بعضی وقتا یکی خداحافظی میکنه درجوابش میگم مرسی
چرا اخه
 

Saba Abbasi

طراح انجمن
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,836
پسندها
44,561
امتیازها
74,373
مدال‌ها
34
  • #13
ی کاری واسه یکی انجام دادم خعلی خسته شدم
اومد بم گف خسته نباشید گفتم خاهش میکنم :/
 
امضا : Saba Abbasi

سوگند.مهراد

کاربر نیمه فعال
سطح
0
 
ارسالی‌ها
613
پسندها
2,141
امتیازها
12,773
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #14
اول دبستان بودم. رفتم سر صف صبح گاهی یه متن خوندم. متن که تموم شد مربی پرورشی مون دم گوشم گفت بگو صلوات. منم که منظورشو نفهمیدم گفتم:
اللهم صلی علی محمد وآل محمد.
بعدم کل مدرسه از خنده ترکید.
 

سوگند.مهراد

کاربر نیمه فعال
سطح
0
 
ارسالی‌ها
613
پسندها
2,141
امتیازها
12,773
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #15
سر جلسه امتحان بودیم... بعد منم به یه سوال نگا کردم لامصب دستشوییم گرفت .
بعد به مراقب جلسه خواستم بگم تا بزاره برم دستشویی بین"روم به دیوار" و "گلاب به روت" یه لحظه گیر کردم گفتم: آقا روم به گلاب دستشویی دارم:/
 

سوگند.مهراد

کاربر نیمه فعال
سطح
0
 
ارسالی‌ها
613
پسندها
2,141
امتیازها
12,773
  • نویسنده موضوع
  • محروم
  • #16
مامان بزرگ خدا بیامرز ما تو 95 سالگی فوت کرد صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم همه داشتن گریه میکردن... جمعیتم زیاد بود... منو داداشمم تو بغل هم داشتیم گریه میکردیم... اشک فراوون بود و خلاصه جو گریه بود... یهو دختر خالم که تازه رسیده بود امد تو حیاط و با جدیت داد کشید: مامان بزرگ زود رفتی... یهو کل خونه رفت رو هوا... حالا خندمون قتع نمیشد:|
 

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • #17
دیشب یکی بهم گف خوشحال میشم تو نظر سنجی دلنوشته در قالب کرونا شرکت کنی.. فکـ کردم میگـ تو مسابقه شرکت کن گفدم اخه من در قالب خودم چیزی بـ ذهنم نمیرسه /: البته در عرض ثانیه عوض کردم بنده خدا ندید فکـ کنم
 

Nicotin

رو به پیشرفت
سطح
19
 
ارسالی‌ها
196
پسندها
13,486
امتیازها
30,613
مدال‌ها
13
  • #18
من یه عادتی دارم اینه که گوشیم همیشه بهم چسبیده چون ممکنه ینفر که نباید زنگ بزنه زنگ بزنه و یه کسی که نباید جواب بوه جواب بده و من به خاک برم:hanghead:
دو روز پیش داشتم میرفتم حموم بردم برگشتی داشتم میومدم بیرون یادم رفت بگیرم! شب پدرم رفت بیرون برگشتی با گوشی اومد بیرون بهم گفت
تو خجالت نمیکشی؟؟؟
نه من میخوام بدونم تو خجالت نمیکشییی؟؟؟؟؟
فکر ابروی خودت نیستی فکر ابروی منو بکن:/
اخه لخت؟!!با کی حرف میزدی تو حموم؟!!اخه تصویری؟!!!
زشته پسر زشته تو دیگه 18 سالت شده
من: :108::hanghead:
بعد گوشیرو ازش گرفتم رفت باز گفتم خداروشکر کسی زنگ نزد جواب بده:/
یهو برگشت گفت راستی 8 تا تماس بی پاسخ داشتی دیدم کی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Nicotin

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • #19
رفته بودیم کرج فامیل های بابام که تاحالا ندیدم رو ببینم
مامانم گفده بود دایی بابات عومده برو باهاش روبوسی کن/:
رفتم دیدم چهارتا مرد نشستن از اولی تا اخر رفتم بغل همشون روبوسی کردم با سر لخت -___-
بعدا فمیدم هیچکدوم دایی بابام نبودن دایی بابام تو دستشویی بوده /:
 
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا