دنباله دار سوتی های خفن از نظر کاربران

  • نویسنده موضوع mrywm
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 11
  • بازدیدها 528
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

mrywm

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
29/12/17
ارسالی‌ها
2,070
پسندها
15,620
امتیازها
44,373
مدال‌ها
22
سن
19
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
ب نام خدا
بچه ها بدترین سوتی هایی که تا حالا دادید و خیلی بدضایعتون کرده رو بگید دور هم خوش باشیم:458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d:
.
 
امضا : mrywm

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,810
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
36
 
  • #2
اممم من به ظرف شور فامیل معروفم
چند سال پیش که کم کم به ظرف شستن علاقه مند شدم خونه ی عمم بودیم غذا قورمه سبزی بود بعد منم ظرف ها رو جمع نکردم رفتم ظرف بشورم...
در حال ظرف شستن بودم پسر عمم اومد گفت نمیخواد زحمت بکشید و اینا(تعارف های همیشگی)
منم تواضع به خرج دادم و گفتم نه بابا این چه حرفیه
لبخند متواضعانم هنوز رو لبم بود که دیدم پسر عمم وایستاده و نمیره نگاهش کردم دیدم با یه لبخند ملیح داره به یه چیزی نگاه میکنه
رد نگاهش رو دنبال کردم رسیدم به ظرف هایی که شسته بودم دیدم پشت ظرفه کاملا خورشتیه و من معلوم نیست تا اون موقع چیکار میکردم
دیگه ظرف هایی که داشتم میشستم رو برگردوندم توی سینک دستامو شستم و رفتم دیگه
 
امضا : M.Fakher

HONEYEH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/2/20
ارسالی‌ها
1,496
پسندها
24,955
امتیازها
48,073
مدال‌ها
20
سن
23
سطح
29
 
  • #3
دیوارای خونه قبلی ما حیلی نازک بوود
صدا قشنگ میرفت
منم کلاس ششم بودم
یه بار تو جمع خانوادگی ک از قضا کلی هم پسر توش بود
حرف از ساختمون و اینا شد
منم گفتم:آره.جدیدا خیلی بد میسازن
الان من شبا حتی صدای جر جر تخت همسایه رو میشنوم
یه سکوت عجیبی جمع رو فرا گرفت
اون موقع نفهمیدم چی گفتم
یه دو سه سال بعد دوزاریم افتاد
دگ نمیتونستم تو روی هیچکس نگا کنم
پسردایی بیشورمم هی میگفت:همسایه چطورن؟!
هیچی دگ
رسوایی به تمام معنا...
 
امضا : HONEYEH

R.E.A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/11/19
ارسالی‌ها
473
پسندها
4,960
امتیازها
21,583
مدال‌ها
1
سطح
2
 
  • #4
یه دبیر داشتیم یکم زیادی... بود
یه بار توپ کاغذی درست کردم داشتیم با بچه ها سرکلاسش والیبال بازی می کردیم
یه دفعه ای محکم زدم خورد تو سرش
متشخصانه بلند شدم رفتم دستشویی ولی دیگه برنگشتم
 
امضا : R.E.A

R.E.A

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
12/11/19
ارسالی‌ها
473
پسندها
4,960
امتیازها
21,583
مدال‌ها
1
سطح
2
 
  • #5
یه دبیر مرد داشتیم برای فوق برناممون بود
رفتم توی کلاسش وقتی که از کلاس خارج شد شروع کردم به نسبت دادن تمامی حیوانات به اون بشر
بعد دیدم جمیعا سلفشون گرفته گفتم حالا اگه اون گورخر بیمار روانیم اینجا بود دلم میخواست با مشت بخوابونم پای چشمش
یه دفعه صدای مرده اومد که نماینده رو صدا میزد
رفتم و کلا قید کلاساش رو زدم
 
امضا : R.E.A

HONEYEH

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
12/2/20
ارسالی‌ها
1,496
پسندها
24,955
امتیازها
48,073
مدال‌ها
20
سن
23
سطح
29
 
  • #6
یه استاد ۳۰ساله شیمی داشتم
لامصب خیلی جوون بود
خدایی خوشگلم بوود
سر این من خیلی سوتی دادم
یبار دوتا دگمه بالای پیرهنش باز بود
گردنبد انداخته بود
خیلی خوشگل بود
روشم انگار اسم یه نفر بود ولی یجوری نوشته بود ک نمیشد خوند
بعد یه روز من تصمیم گرفتم بفهمم چی نوشته
رفتم جلوش یه سوال چرت اندر چرت پرسیدم
بعد زل زدم به سینه چپش که گردنبند روش بود
وااای خدا
هنوزم یادم میافته اعصابم خورد میشه
بعد هی هم میرفتم نزدیک تر چون نمیتونستم بخونمش
خلاصه ک فهمیدم اسم خودشو نوشته
علیرضا بود
بعد سرمو آوردم بالا دیدم زل زده بهم
بعد یه نگه به سینه چپش کرد
گردنبندو انداخت تو پیرهنش دگمه هاشم بست
قیافش هیچ وقت یادم نمیره خخخخ
 
امضا : HONEYEH

Maede Shams

مدیر ارشد بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/8/18
ارسالی‌ها
4,871
پسندها
97,410
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
سطح
46
 
  • #7
خاله‌ی مامانم فوت شده بود
منم با دوستام دو-سه روز رفته بودیم اردو دوستانه
دیگه موندم تا روز سوم
برام بلیط گرفتن و رفتم خودم رو رسوندم
بعد از مراسم که همه رفته بودن خونه‌ی مرحوم و داخل حیاط مسجد چند نفر از آشناها وایستاده بودند، من و پسرداییم هم بودیم
بقیه رفتن وسایل رو بردارن و سرویس و اینا
زن‌دایی من و زن‌عموی پسرداییم اومد
داشت با اون صحبت می‌کرد و احوال‌پرسی و اینا
یهو پسرداییم گفت چشمتون روشن
توی حیاط هم خو فقط من بودم و اون و زن‌داییم
هیچی!
زن‌دایی تشکر کرد و رفت بیرون
من هاج و واج داشتم تناسب چشم‌روشنی زن‌دایی رو بررسی می‌کردم
آخر به نتیجه‌ای جز نتایج کثیف نرسیدم
آخر مشکوک نگاهش کردم و گفتم:
- یه سؤال فنی؟ چرا چشم‌شون روشن؟
اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maede Shams

S@h@r

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
615
پسندها
7,228
امتیازها
21,973
مدال‌ها
18
سطح
13
 
  • #8
به نام خدا
خوشبختانه تاحالا سوتی ندادم.ولی یه بار اتفاقی افتاد که کلی خندیدیم.خاله من یه گردنبند سیمین داره.از اونا قدیمیاست که ماه ازدواج رو نشون میده.گردنبنده خیلی براش عزیز بود.
یه روز خاله ام گردنبند رو به پسرخاله ام داد که برو اینو بده به زرگر،بگو یه مدل از این رو بسازه.چون می خواست اونو به تازه عروسش کادو بده.
هیچی دیگه.اونو برد.بعد که خواست اونو به خاله ام پس بده،دید که نیست.گفتش بیاین بگردیم و پیداش کنیم.خاله گفت اگه پیدا نشه،باید پرایدت رو بفروشی،هم برا من گردنبند بخری،هم برا زنت.امیر که حسابی ترسیده بود،گفت هر کی پیداش کنه،صد هزار تومن جایزه میدم ومیبرش یه رستوران عالی هر چی بخاد سفارش بده.بعد دو ساعت،گردنبند رو من بین کود ها کنار درخت انگور پیداش کردم.ظاهرا اقا وقتی رفته انگور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S@h@r

☆BARUN☆

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/12/18
ارسالی‌ها
295
پسندها
6,845
امتیازها
21,773
مدال‌ها
14
سن
24
سطح
13
 
  • #9
جونم براتون بگه جاتون خالی همین چند دقیقه پیش سوتیرو دادم....
خونه ما تقریبا میشه گف کنار جنگله اگه چند متری پیاده بری ب رودخونه میرسی بعد جنگل....
خلاصه همسایه های ما خودین ینی دوتا از خاله هامن.... اولین خونه ماس دومین مال اون یکی خاله اخریم واسه اون یکی... ولی همسایه های اونطرف خودی نیستن. و چون خونشون چسبیده به خونه ما اگه برن طبقه دوم راحت میتونن حیاط مارو میبینن....
با جوونا تو حیاط یه جا نشسته بودیمو داشتیم حرف میزدمو میخندیدیدم یهو داداشم رفتو ضبط ماشینو روشن کردو تا ته زیاد کرد...
خلاصه ماهم جو گیر بلند شدیمو با ادا و عشوه شروع کردیم ب رقصیدن....
همیتطور ک داشتم ادا در میاوردم خواستم یه قره ریز همراه با چرخیدن بزنم ک چرخیدن همانا و دیدن شوهر همسایه همانا....
و من برای اولین بار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ☆BARUN☆

Nicotin

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
18/3/20
ارسالی‌ها
196
پسندها
13,486
امتیازها
30,613
مدال‌ها
13
سطح
19
 
  • #10
خونه مادربزرگم بودم جاروبرقیشون خراب شده بود بهم گفت پسر تو مهندسی بیا خوب کن دیگه
گفتم مامان بزرگ من رشته ام ریاضی هنوز دانشگاه نرفتم یا هننوکز چیز خاصی نخوندم که!

گفت حالا بیا یه نگاه بنداز
یه نگاه انداختم!دو نگاه انداختم!سه نگاه انداختم!وسسوسه شدم بازش کنم بازش کردم یکی از سیم های اتصال دهنده برقش به موتور قطع شده بود انقد باهاش ور رفتم که خوب شد:/
تهش که بستمش دیدیم 4 تا پیچ اضافه اومد :458159-cb52a51dde0f659624b862e153db48f9:
ماددر بزرگم گفت اینا چین اینجا هستن؟!
گفتم هیچی مامانبززرگ اینا رو شرکت اضافه زده بود:108::rof1lmao:
ولی جالب اینجاس خوب شدو کار میکرد!
 
امضا : Nicotin
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا