متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

داستان کوتاه در حال تایپ داستان کوتاه خوشبختی جای دیگریست | amir_adabi کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
12,250
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #11
(رزیتا، اول شخص)
واقعا دلم نمی‌خواست به این زودی به دیدن خانواده‌ام بروم. هنوز خودم را برای دیدن آن‌ها پس از این همه مدت راضی نکرده و آماده نبودم. پس، پیشنهاد فلور را قبول کردم.
مارگارت را بعد از کلی اصرار و خواهش راضی به رفتن کردیم و هردو مشغول پختن شام شدیم. فلور هر از گاهی خسته میشد و همانطور که آرام شکمش را نوازش می‌کرد روی صندلی می‌نشست.
بلاخره بعد از سه ساعت کار در آشپزخانه، پخت غذا تمام شد. میز شام را آماده کردیم و از فرط خستگی من خودم را روی زمین هال انداختم و فلور نیز روی مبل کناری‌ام لم داد.
با خنده گفتم:
- آه!‌ خیلی وقت بود که خودم آشپزی نکرده بودم. عالی بود!
فلور همانطور که دستش را روی شکمش می‌کشید گفت:
- خب هنوز هم نکردی!
همانطور که روی ساعد دو دستانم دراز کشیده بودم،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : AmirAdabi❆

AmirAdabi❆

مدیر بازنشسته
سطح
20
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
12,250
امتیازها
31,973
مدال‌ها
19
  • نویسنده موضوع
  • #12
شامگاه 10 آگوست 1903
ساعت 45 :20
یک ساعت بعد از وقوع « فاجعه کورونز¹» / پاریس / ایستگاه کورونز

(چارلی چِمپر - خبرنگار روزنامه" پیام امروز² ")
(اول شخص)

با احتیاط و به آرامی در خیابانی مملو از جمعیت کنار بزرگترین فاجعه‌ی ریلی پاریس ایستاده بودم و گزارشاتم را به تحریر در می‌آوردم.
آگوست های پاریس طبق معمول گرمترین روزهای سال بود و ایستادن در کنار این حادثه که آتش سوزی آن تازه به اوج خود رسیده و هنوز هم ادامه داشت، نفسم را بند آورده بود و تمام بدنم را غرق در عرق کرده بود‌.
در همین حین به اطرافم نگاهی انداختم. با وجود اینکه هوا تاریک بود اما دود ناشی از آن آتش‌سوزی آنقدر غلیظ بود که به وضوح قابل مشاهده بود و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا