متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه نوشــــــتــــــن در لــــــحـــــظـــــه

  • نویسنده موضوع مهدیه احمدی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 214
  • بازدیدها 6,697
  • کاربران تگ شده هیچ

| TEAR |

کاربر حرفه‌ای
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,726
پسندها
25,255
امتیازها
51,373
مدال‌ها
22
سن
17
  • #191
زمان را گذراندم تا تو را ببینم و در آغوش بکشم. حال که بازم پیر شده این قلب شکسته ام هنوزم منتظر توام و دیگر گذر زمانی حس نمی‌شود

لبخند
لبخندهایم بوی درد می‌دهد ولی کسی متوجه نمی‌شود. لبخند را بر صورت بقیه می‌آورم اما خودم در میان هق‌هق‌هایم لبخند می‌زنم!

موسیقی
 
امضا : | TEAR |

فآطي

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,376
پسندها
6,280
امتیازها
24,673
مدال‌ها
14
  • #192
لبخندهایم بوی درد می‌دهد ولی کسی متوجه نمی‌شود. لبخند را بر صورت بقیه می‌آورم اما خودم در میان هق‌هق‌هایم لبخند می‌زنم!

موسیقی
آواز خنده‌های تو
زیبا‌ترین موسیقی جهان است برایم
نقش سحارِ دیدگانت
خیره‌کننده‌ترین طرح جهان است برایم
دلبری‌ها و شیطنت‌های گاه و بی‌گاهت
جذاب‌ترین سکانس‌های جهان است برایم

شکر خالق هنرمندی که تو را آفرید:)


{مسحور}
 
آخرین ویرایش
امضا : فآطي

ADLAYD

کاربر حرفه‌ای
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,578
پسندها
10,935
امتیازها
31,873
مدال‌ها
21
  • #193
آواز خنده‌های تو
زیبا‌ترین موسیقی جهان است برایم
نقش سحارِ دیدگانت
خیره‌کننده‌ترین طرح جهان است برایم
دلبری‌ها و شیطنت‌های گاه و بی‌گاهت
جذاب‌ترین سکانس‌های جهان است برایم

شکر خالق هنرمندی که تو را آفرید:)


{مسحور}
چگونه می‌توانی با نگاهت مسحور کنی؟!
پا بخشکانی بر زمین و... وای که از خنده‌های تو!
می‌‌دانی حال الان کجا هستم؟
در تیمارستان چشمان مسحور تو!‌ آری عزیزم، ‌تو مرا به بند لحظات چشمانت کشیده‌ای.‌


دیوانه

خسته نباشید :rose:
 
امضا : ADLAYD

paaa

مدیر بازنشسته
سطح
16
 
ارسالی‌ها
469
پسندها
8,440
امتیازها
24,773
مدال‌ها
16
  • #194
چگونه می‌توانی با نگاهت مسحور کنی؟!
پا بخشکانی بر زمین و... وای که از خنده‌های تو!
می‌‌دانی حال الان کجا هستم؟
در تیمارستان چشمان مسحور تو!‌ آری عزیزم، ‌تو مرا به بند لحظات چشمانت کشیده‌ای.‌


دیوانه

خسته نباشید :rose:
آری من دیوانه‌ام! دیوانه‌ی چیزی که می‌خواهم و از این‌ هیچ واهمه‌ای ندارم!
من دیوانه‌ام و دیوانه بودنِ دوست داشتنی خود را به تمام زندگی ماشین‌گونه‌ی شما عاقلان ترجیح می‌دهم!
دیوانگی اوج شیدایی من، و شیدایی تعبیر زندگی من است...

ناامیدی
 

ADLAYD

کاربر حرفه‌ای
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,578
پسندها
10,935
امتیازها
31,873
مدال‌ها
21
  • #195
آری من دیوانه‌ام! دیوانه‌ی چیزی که می‌خواهم و از این‌ هیچ واهمه‌ای ندارم!
من دیوانه‌ام و دیوانه بودنِ دوست داشتنی خود را به تمام زندگی ماشین‌گونه‌ی شما عاقلان ترجیح می‌دهم!
دیوانگی اوج شیدایی من، و شیدایی تعبیر زندگی من است...

ناامیدی
هنگامی که از بلندای آسمان خوشبختی، ‌به پایین بدبختی و پر از تاریکی پرتاپ شدم،‌ هیچ غمی نداشتم.‌ اما حال...‌ که سالیان سال،‌ روز‌های زیاد،‌ ماه‌های طویل،‌ ساعت‌های بی‌پایان و ...‌ با تاریکی بی حد و مرز ذهن خودم آشنا شدم و...‌ .
تجربه کردمش.‌ تلخ است،‌ مانند قهوه و شاید نیز بدتر.‌
پر از تاریکی است...‌ مانند شب‌های بی‌ستاره!
آره،‌ اسم اون...
ناامیدی است!‌
...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ADLAYD

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • #196
هنگامی که از بلندای آسمان خوشبختی، ‌به پایین بدبختی و پر از تاریکی پرتاپ شدم،‌ هیچ غمی نداشتم.‌ اما حال...‌ که سالیان سال،‌ روز‌های زیاد،‌ ماه‌های طویل،‌ ساعت‌های بی‌پایان و ...‌ با تاریکی بی حد و مرز ذهن خودم آشنا شدم و...‌ .
تجربه کردمش.‌ تلخ است،‌ مانند قهوه و شاید نیز بدتر.‌
پر از تاریکی است...‌ مانند شب‌های بی‌ستاره!
آره،‌ اسم اون...
ناامیدی است!‌


برهنه

خسته نباشید. :rose:
برهنه گشته شب و روزم از فکرهایت!
سیه شده دیدگانم از فراقت!
کجایی؟!
من که نه؛ اما دلم
عجیب تو را می‌خواهد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.

ADLAYD

کاربر حرفه‌ای
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,578
پسندها
10,935
امتیازها
31,873
مدال‌ها
21
  • #197
برهنه گشته شب و روزم از فکرهایت!
سیه شده دیدگانم از فراقت!
کجایی؟!
من که نه؛ اما دلم
عجیب تو را می‌خواهد!


رها
رها گشتم در تاریکی شب
تا رها شوم از این شهر شوم
بروم در پی آن پروانه‌ی خیال
تا برسد دستم به سوی او!
لمسش کنم خیالش را
تا باور کنم،‌ او من را از یادش نبرده است.



حامی

خسته نباشید. :rose:
 
امضا : ADLAYD

Rahel.

نویسنده انجمن
سطح
26
 
ارسالی‌ها
1,575
پسندها
19,562
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
  • #198
رها گشتم در تاریکی شب
تا رها شوم از این شهر شوم
بروم در پی آن پروانه‌ی خیال
تا برسد دستم به سوی او!
لمسش کنم خیالش را
تا باور کنم،‌ او من را از یادش نبرده است.



حامی

خسته نباشید. :rose:
عمری‌ست در گوش‌مان خواندند
زن، مردی می‌خواهد حامی!
من اما بر این باورم
که زن، نه نیاز به حامی ندارد و نه مرد!
زن تنها دنیایی می‌خواهد برای نفس کشیدن

خسته
 
امضا : Rahel.

ADLAYD

کاربر حرفه‌ای
سطح
21
 
ارسالی‌ها
1,578
پسندها
10,935
امتیازها
31,873
مدال‌ها
21
  • #199
عمری‌ست در گوش‌مان خواندند
زن، مردی می‌خواهد حامی!
من اما بر این باورم
که زن، نه نیاز به حامی ندارد و نه مرد!
زن تنها دنیایی می‌خواهد برای نفس کشیدن

خسته
کوله‌باری از غم،‌ زجر و درد!
بر روی دوش‌هایم سنگینی مضحکی دارد.‌
خستگی‌های من بر روی دوش کسی نیست جز
خودم، خودم و خودم و خودم!
غم‌هایم با من حرف می‌زنند.‌
من،‌ فقط خسته شده‌ام از این لبخندهای نقابدار!
و،‌ کوله باری از جنس درد و تنهایی
بر روی شانه هایم سنگینی می‌کند.


مُردن

خسته نباشید. :rose:
 
امضا : ADLAYD

Astoria

رو به پیشرفت
سطح
9
 
ارسالی‌ها
151
پسندها
2,205
امتیازها
11,713
مدال‌ها
8
  • #200
کوله‌باری از غم،‌ زجر و درد!
بر روی دوش‌هایم سنگینی مضحکی دارد.‌
خستگی‌های من بر روی دوش کسی نیست جز
خودم، خودم و خودم و خودم!
غم‌هایم با من حرف می‌زنند.‌
من،‌ فقط خسته شده‌ام از این لبخندهای نقابدار!
و،‌ کوله باری از جنس درد و تنهایی
بر روی شانه هایم سنگینی می‌کند.


مُردن

خسته نباشید. :rose:
زندگی میکنم برای مردن،
نه برای زنده ماندن و صبر کردن و ذجر کشیدن!

بی‌کران
 
امضا : Astoria
عقب
بالا