مباحث متفرقه نوشــــــتــــــن در لــــــحـــــظـــــه

  • نویسنده موضوع مهدیه احمدی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 210
  • بازدیدها 5,761
  • کاربران تگ شده هیچ

Zahra.D_T

کاربر انجمن
تدوینگر ازمایشی
تاریخ ثبت‌نام
12/9/20
ارسالی‌ها
1,500
پسندها
20,766
امتیازها
43,073
مدال‌ها
20
سطح
28
 
  • #181
آرام خودش را در آغوش گرفت
به اینه خیره شد
فرد درون اینه
بوی خون می‌داد
چشمانش مرگ را اواز می‌دادند
جسمش که سالم بود
اما...
روحش
صد ها قاتل داشت!
قاتل
آهی کشید به جسدهای مقابلش خیره شد، نیشخندی گوشه لبش نشست. تقصیر خودشان بود! او به آنها هشدار داده بود که نباید با یک قاتل بازی کنند! بازی که انتهای آن برای آنان مرگ بود.
مرگ
 

AVA_SEY

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
9/3/20
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,053
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
سطح
24
 
  • #182
آهی کشید به جسدهای مقابلش خیره شد، نیشخندی گوشه لبش نشست. تقصیر خودشان بود! او به آنها هشدار داده بود که نباید با یک قاتل بازی کنند! بازی که انتهای آن برای آنان مرگ بود.
مرگ
گر من بمیرم خیالی نیست!
خوش‌باشد، خیالی که در یاد تو غوطه زند
ز مرگ ناگوار این دیوانه!
ناگوار
 
امضا : AVA_SEY
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] RahaAmini

AYDA HOSSINY

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/5/19
ارسالی‌ها
748
پسندها
39,021
امتیازها
58,773
مدال‌ها
22
سن
20
سطح
33
 
  • #183
حادثه‌ای ناگواری که تو قربانیش بودی، زندگی مرا...
تغییر داد.
آن حادثه‌ی دلخراش و عذاب آوری که هیچ‌گاه از خاطرم نخواهد رفت... .
***
گل
ساعت‌ها به گل‌ها خیره میشوم، می‌خواهم ببینم ایا انها هم مثل تو، بی‌وفا هستند؟
می خواهم در پی این تیک تاک ساعت، محو تجسم گلی بشوم که دیروز شکفتنش را دیدم و امروز پژمردنش را.
تا هرگز به یغما نبرد ذهنم، سودای دل خویش را. وگرنه من گل‌ها را خوب می شناسم، یکبار با گل‌برگ های لطیفشان قلبت را نوازش می کنند و دگربار خارهایشان را در قلبت فرو خواهند کرد.
***...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : AYDA HOSSINY

AVA_SEY

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
9/3/20
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,053
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
سطح
24
 
  • #184
حادثه‌ای ناگواری که تو قربانیش بودی، زندگی مرا...
تغییر داد.
آن حادثه‌ی دلخراش و عذاب آوری که هیچ‌گاه از خاطرم نخواهد رفت... .
***
گل
گل‌ها را هر روز آبیاری می‌کردم. با اشک!
هر روز دو فنجان چای با چاشنی غم آماده می‌کردم.
من هر روز را به امید روز آمدنش سپری کردم.
اما او نیامد، او آدم رفتن بود با آمدن، میانه خوبی نداشت. اخر این قصه تنها لیوان دوم چای بود که سرد می‌شد، گل‌ها بودند که پژمرده تر می‌شدند و منی بود که رو به فرسوده شدن می‌رفت.
لیوان
 
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر سایت
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
9/3/20
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,053
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
سطح
24
 
  • #185
ساعت‌ها به گل‌ها خیره میشوم، می‌خواهم ببینم ایا انها هم مثل تو، بی‌وفا هستند؟
می خواهم در پی این تیک تاک ساعت، محو تجسم گلی بشوم که دیروز شکفتنش را دیدم و امروز پژمردنش را.
***
رقص
رقص مرگ در سرم نبض خورد را می‌زند، مرگ با قدم‌های آهسته اما منظم، روی کوچه‌ پس کوچه این ذهن مریض پا می‌گذارد و بلند می‌خواند:
« احساسات یک زن به پای قدم‌های یک مرد جان خواهد داد، ثانیه ایست خواهد کرد. غم مسافر دل خواهد شد در اخر...از دلتنگی یک عاشق جان خواهد باخت. »
ثانیه
 
امضا : AVA_SEY

AYDA HOSSINY

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/5/19
ارسالی‌ها
748
پسندها
39,021
امتیازها
58,773
مدال‌ها
22
سن
20
سطح
33
 
  • #186
رقص مرگ در سرم نبض خورد را می‌زند، مرگ با قدم‌های آهسته اما منظم، روی کوچه‌ پس کوچه این ذهن مریض پا می‌گذارد و بلند می‌خواند:
« احساسات یک زن به پای قدم‌های یک مرد جان خواهد داد، ثانیه ایست خواهد کرد. غم مسافر دل خواهد شد در اخر...از دلتنگی یک عاشق جان خواهد باخت. »
ثانیه
ثانیه‌ها خنجر به دست نظاره‌گر قلب من ایستاده اند، تا میاید ثانیهای ارام شود، باز خون به دلش می کنند با خاطراتمان.
رود اشکم، خون دلم را می‌شوید و نمک بر زخمش می ریزد. اهای دل رنجور من! مبادا بخوابی و سنگر خود را ترک کنی که رویاها شبیه‌خون می زنند و باز به اسارت عشق درخواهی امد.
هیس! ساکت باش. اینجا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AYDA HOSSINY

Mahtab Rezayat

کاربر سایت
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
3/2/20
ارسالی‌ها
665
پسندها
7,929
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
سن
18
سطح
12
 
  • #187
ثانیه‌ها خنجر به دست نظاره‌گر قلب من ایستاده اند، تا میاید ثانیهای ارام شود، باز خون به دلش می کنند با خاطراتمان.
رود اشکم، خون دلم را می‌شوید و نمک بر زخمش می ریزد. اهای دل رنجور من! مبادا بخوابی و سنگر خود را ترک کنی که رویاها شبیه‌خون می زنند و باز به اسارت عشق درخواهی امد.
هیس! ساکت باش. اینجا ثانیه‌ها گوش دارند، اگر بشنوند میتپی باز دوباره به جنگمان می ایند.
ثانیه ها و دقیقه ها می‌گذشتند و او، هربار مصمم‌تر از قبل قدم برمیداشت! دوستانش به او عاقبت کارش را گوشزد کرده بودند؛ اما باز هم داشت به سمت ساختمان بلندی که عمویش آنجا کار می‌کرد، می‌رفت.
طول کشید تا به پشت بام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mahtab Rezayat
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Rahel.

Rahel.

مدیر بازنشسته + نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
22/7/20
ارسالی‌ها
1,571
پسندها
19,319
امتیازها
43,073
مدال‌ها
31
سطح
24
 
  • #188
ثانیه ها و دقیقه ها می‌گذشتند و او، هربار مصمم‌تر از قبل قدم برمیداشت! دوستانش به او عاقبت کارش را گوشزد کرده بودند؛ اما باز هم داشت به سمت ساختمان بلندی که عمویش آنجا کار می‌کرد، می‌رفت.
طول کشید تا به پشت بام آنجا برسد. وقتی رسید، کسی را پایین ساختمان ندید! به مادر و پدر نداشته‌اش فکر کرد که اگر الان آنها را داشت، یاورش بودند و به او اجازه این کار را نمی‌دادند اما... وقتی هیتا کوچک بود، آنها رفتند و حالا، هیتا می‌خواست پیش آنها باشد. دیگر دلتنگی، امانش را بریده بود و رنج و عذابی که در این دنیا متحمل میشد، با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نبود!
- من میرم این زندگی بی‌رحمه. میرم و هیچکی نمی‌فهمه!
و هیتا، افتاد پایین!
و گفتنش چه آسان و انجام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Rahel.
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] mel mel

mel mel

هنرمند انجمن + کاربر فعال سرگرمی
هنرمند انجمن
تاریخ ثبت‌نام
2/6/20
ارسالی‌ها
3,153
پسندها
39,301
امتیازها
69,173
مدال‌ها
28
سن
17
سطح
33
 
  • #189
دوست جانم، بنگر این حجم تپنده در سینه را که درد پمپاژ می‌کند در رگ و پی‌ام. سراسر تنش زخمی‌ست از خنجر دوستانِ دشمن صفت!
تو مرهمی یا زخمی نو؟



سفر
عشق، سفری دیگر را برایم رقم زد؛ سفری که بوی سرد گریستن را می‌دهد و درد گرم در آغوش فشردن! در این سفر بی‌رحم همه چیزم را ربودند و تنها یک چیز برایم به یادگار گذاشتند؛ قلب شکسته‌ام!




زمان
 

- HaDiS.Hs -

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/11/20
ارسالی‌ها
1,037
پسندها
10,789
امتیازها
30,873
مدال‌ها
15
سطح
19
 
  • #190
عشق، سفری دیگر را برایم رقم زد؛ سفری که بوی سرد گریستن را می‌دهد و درد گرم در آغوش فشردن! در این سفر بی‌رحم همه چیزم را ربودند و تنها یک چیز برایم به یادگار گذاشتند؛ قلب شکسته‌ام!




زمان
زمان را گذراندم تا تو را ببینم و در آغوش بکشم. حال که بازم پیر شده این قلب شکسته ام هنوزم منتظر توام و دیگر گذر زمانی حس نمی‌شود

لبخند
 
عقب
بالا