- ارسالیها
- 456
- پسندها
- 12,393
- امتیازها
- 32,573
- مدالها
- 16
یه بار 4 سال یا 5 سالم بود که مامانم اینا خونه نبودن؛
منو داداشم تنها خونه بودیم؛
بعدش یادمه سایه چشم داشتیم از این همه رنگها!
خیلی هم خوشگل بودناا مات و شاین بودن.
خلاصه؛ تا اونا خونه نبودن من از اون رنگ بادمجونیش زده بودم پشت پلکم@_@
مامانم اومد بدبخت وحشت کرد یعنی
منو داداشم تنها خونه بودیم؛
بعدش یادمه سایه چشم داشتیم از این همه رنگها!
خیلی هم خوشگل بودناا مات و شاین بودن.
خلاصه؛ تا اونا خونه نبودن من از اون رنگ بادمجونیش زده بودم پشت پلکم@_@
مامانم اومد بدبخت وحشت کرد یعنی