متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دنباله دار •|خنده‌دارترین خاطره‌ی کودکیت...؟!|•

  • نویسنده موضوع خالق خلاق
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 43
  • بازدیدها 1,544
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • #11
کلاس اول که بودم معلمم بهمون گفت نقاشی کلاس با دانش آموز رو بکشین /:
من تا صب بیدار موندم یک کلاس با 34 تا دانش آموز کشیدم...
بعد دانش آموز ها هم به ترتیب جایی که تو کلاس می‌شینن بودن!
 

MOBI.GHR

رو به پیشرفت
سطح
28
 
ارسالی‌ها
238
پسندها
27,330
امتیازها
49,413
مدال‌ها
13
  • #12
زیاد دارم زیاد:108:
8 سالم بود اون موقع. تولد پسر خالم بود اون 7 سالش میشد، کادوها رو باز کردیم یکیش یه تلفن بود که روش کیتی داشت وصورتی بود.فکر میکردم مال منه.
وقتی همه رفتن ما اخرین نفر بودیم که میخواستیم بریم با اعتماد به نفس تلفنه رو زدم زیر بغلم و خدافظی کردم تا مامانم من رو دید میگه چرا این رو برداشتتی؟ گفتم مگ مال من نیست؟! میگه نه مال دانیال کادو اونه!
هنوز که هنوزه فاز اون طرف رو درک نمیکنم خررررر واسه یه پسر بچه چرا تلفن کیتی اوردی؟ که ابروم برع
 
امضا : MOBI.GHR

R.FANAYI

کاربر حرفه‌ای
سطح
35
 
ارسالی‌ها
1,900
پسندها
32,436
امتیازها
64,873
مدال‌ها
36
  • #13
تازه 9 سالم شده بود...
عموم و پسرعموم با مادر بزرگم اومدن خونمون منم حجاب گرفتم و یه جوری شال رو پیچونده بودم دور سرم که داشتم خفه می‌شدم! تا این‌که سفره انداختن من چون گرمم بود رفته بودم تو اتاق شال و مانتوم رو دراورده بودم. بعد مامانم صدام زد بیا شام بخوریم منم انقد هیجان داشتم که همون‌طوری سرلخت با تاپ رفتم بیرون! غذامو که خوردم تازه متوجه شدم حجاب ندارم...
کلن با خاک یکسان شدم!
 

~ Nil♡♡far ~

رو به پیشرفت
سطح
2
 
ارسالی‌ها
194
پسندها
7,801
امتیازها
21,013
مدال‌ها
1
  • محروم
  • #14
موقعی که بچه بودم خیلی وابسته بابام بودم همیشه هر کاری داشتم به بابام میگفتم و اونو صدا میزدم. وقتی رفتم کلاس اول بجای خانم اجازه به معلممون گفتم بابااجازه بعد از اون یکبار دیگه هم یه مرد دیگه از اداره امد من بهش گفتم خانوم اجازه بعد از اون دوتا اتفاق تا حالا هم که کلاس دوازدهمم فقط دستم میکنم بالا دیگه منتظر میمونم تا خودشون اجازه بدن.
 
امضا : ~ Nil♡♡far ~

خالق خلاق

رفیق جدید انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
79
پسندها
1,121
امتیازها
6,278
مدال‌ها
7
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #15
یکی از اقوام‌های دورمون رو "مثانه" صدا می‌کنن!
وقتی ۸ یا ۹سالم بود، با خودم فک می‌کردم یعنی مامان و باباش با چه فکری اسمش رو گذاشتن "مثانه"
.:hmmsmiley02:

جونم براتون بگه که خیلی وقت نیست فهمیدم اسم اون بنده‌ی خدا "مستانه " بوده نه مثانه...
:hmmsmiley02: :458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d: :963:
s-a-h-a-r s-a-h-a-r Bina.a Bina
Sunlight ई†طِـرآمآدُولـ†
HeLeN P سونامی:) D ..Dizzy
 
امضا : خالق خلاق

Agust D

مدیر بازنشسته
سطح
14
 
ارسالی‌ها
1,344
پسندها
5,602
امتیازها
24,673
مدال‌ها
21
  • #16
والا خاطره که زیاده چون من یه دخترم در پوسته یه پسر! والا خیلی شر بودم.
من ۴تا عمه دارم که ۳تاشون خونه‌هاشون توی کوچه خونه ماست به همین جهت من بیشتر خاطراتم توی خونه عمه‌هام رقم خورده. یه روز همگی خونه یکی از عمه‌هام جمع شده بودیم و ما دختر و پسرای کوچولو هم روی حیاط بازی می‌کردیم اون موقع شش سالم بود و از بچه‌های عمه‌هام و عموهام بزرگ‌تر بودم. آقا ما داشتیم بازی می‌کردیم که همه رفتن داخل به غیر از من و پسر عموم بعد پسر عموم می‌خواست بره دستسویی منم گفتم برو بعد گفتم یه کار باحال بکنم آقا رفتم در رو از پشت بستم من پسر عموم داد و جیغ که کمک می‌خواد منم عین بز به در زل زدم و واسه خودم می‌خندیدم بعد چون دستشویی دور از ساختمون بود کسی صداش رو نمی‌شنید منم دیدم بهتره همون جا باشه! پس ولش کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Agust D

Sunlight

رو به پیشرفت
سطح
11
 
ارسالی‌ها
158
پسندها
3,018
امتیازها
16,413
مدال‌ها
9
سن
22
  • #17
نمیشه بگم واسه سنتون خوب نیست :roflym:
 
امضا : Sunlight

Mahtab Rezayat

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
672
پسندها
7,863
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
سن
18
  • #18
یبار یه خاطره‌ی خنده‌دار گفتم، همه خندیدن.
 
امضا : Mahtab Rezayat

خالق خلاق

رفیق جدید انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
79
پسندها
1,121
امتیازها
6,278
مدال‌ها
7
سن
20
  • نویسنده موضوع
  • #19
امضا : خالق خلاق

Mahtab Rezayat

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
672
پسندها
7,863
امتیازها
22,873
مدال‌ها
16
سن
18
  • #20
امضا : Mahtab Rezayat
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا