متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دنباله دار •|خنده‌دارترین خاطره‌ی کودکیت...؟!|•

  • نویسنده موضوع خالق خلاق
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 43
  • بازدیدها 1,543
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

فاطم

مدیر بازنشسته
سطح
39
 
ارسالی‌ها
6,888
پسندها
45,857
امتیازها
96,873
مدال‌ها
28
  • #21
آخرین ویرایش

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • #22
من خودم وایتکس خوردم وقتی ابتدایی بودم
البته خنده دار نیست ولی خب میخواستم اعلام کنم :/
 
امضا : M.Fakher

فاطم

مدیر بازنشسته
سطح
39
 
ارسالی‌ها
6,888
پسندها
45,857
امتیازها
96,873
مدال‌ها
28
  • #23
مامانم میگه 3 سالم بود رفته بودیم شیراز بعد من رفتم دسشویی تو دسشویی سوسک بود تا دو روز دسشیوی نکردم و دشویی نرفتم/:
خوداااا :24: :24: :24: :24: :24: :24: :24:
 

فاطم

مدیر بازنشسته
سطح
39
 
ارسالی‌ها
6,888
پسندها
45,857
امتیازها
96,873
مدال‌ها
28
  • #24
مامانم میگه جیرجیرکم خوردم اینجور مث چیپس /: خودایااا چرا چرا اخه :461: :24: :24: :24:
 

HeLeN P

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
320
پسندها
7,419
امتیازها
21,413
مدال‌ها
10
  • #25
بچه ک بودم 9 سالم بودا هر پسر خوشگلی رو تو راه مدرسه میدیدم فکر میکردم شب میخاد بیاد خواستگاریم :458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d: :458159-cb52a51dde0f659624b862e153db48f9: :85:
 
امضا : HeLeN P

HeLeN P

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
320
پسندها
7,419
امتیازها
21,413
مدال‌ها
10
  • #26
تازه اینم هست دمپائی پسر همسایمونو از جلو درشون برداشتم با طناب آویزون کردم جلوی پنجرش از پشت بوم که پرده رو میکشه صحنهٔ دمپائی ببینه :458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d:
 
امضا : HeLeN P

HeLeN P

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
320
پسندها
7,419
امتیازها
21,413
مدال‌ها
10
  • #27
عینک هم خیلی،دوست داشتم،شیشه های عینک بابام شکسته بود،کلاس اول ابتدایی بودم قاب عینک بدون شیشه زده بودم عین اسکلا میز اولم مینشستم،یادمه مامانمو خواستن مدرسه که دخترتون خل شده عایا ؟ :458059-82f73ccb1459b24055bf75539a2f59d3::62:
 
امضا : HeLeN P

HeLeN P

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
320
پسندها
7,419
امتیازها
21,413
مدال‌ها
10
  • #28
تا دلتون بخاد هستا :105: :458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d:
یبارم از طرف مدرسه ما رو بردن تئاتر یه پسره جوون بود از من خیلی خوشش اومده بود البته بازم 7 سالم بود. هی میومد لپمو میکشید آخرش جلو همه یه سیلی خابوندم تو گوشش گفتم تو با چه حقی دست بهم میزنی. بچه بودم میخواستم ادایه آدم بزرگارو دربیارم بیچاره پسره کپ کرد :458159-cb52a51dde0f659624b862e153db48f9: تو هفت سالگی خیلی خاطره داشتما:458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d::458159-cb52a51dde0f659624b862e153db48f9: بیشترشونم عاشقونه بود:62::458059-82f73ccb1459b24055bf75539a2f59d3::458159-cb52a51dde0f659624b862e153db48f9:
 
امضا : HeLeN P

Parinaz_ask

کاربر انجمن
سطح
20
 
ارسالی‌ها
456
پسندها
12,393
امتیازها
32,573
مدال‌ها
16
  • #29
من اون موقع اسباب بازی زیاد می‌خریدم؛ یه بار شخصیت‌های کارتون شرک رو خریده بودم.
عاشقِ خر شرک شده بودم، اونموقع همش 6 سالم بود؛
هرجا که می‌رفتم خر شرک باهام بود :/
اصلاً یه وضعی!
یه بار به مامانم گفتم:
چرا این خر حرف نمی‌زنه؟
دقیق یادم نیست که چی‌گفت ولی هرچی گفت من تا مامانم اینا تویِ حیاط بودن با چاقو دهن خر رو باز کردم تا به قول خودم حرف بزنه-_-..
هعییی‌‌‌...تباه بودم اصلا!
هنوزم اون خرِ دهن باز شده رو دارم :85: :24:
 
امضا : Parinaz_ask

HeLeN P

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
320
پسندها
7,419
امتیازها
21,413
مدال‌ها
10
  • #30
یبار دیگم الان میگین پانیذ سرمون رو خورد ولی بزارین بگم :62:
کلاس پنجم بودم با خالم دعوام شد خالم فاصله سنیش با من کمه حدود شیش هفت سال ازم بزرگتره . خلاصه ما دعوامون شد اونم باهام قهر کرد منم رو قهر خاله هام خیلی حساس بودم . بعدم گرفت خوابید اون موقع هام موهاش خیلی بلندو پر پشت بود منم واسه انتقام قیچی برداشتم یه عالمه از موهاشو قیچی کردم چشتون روز بد نبینه چقد کتکم زد و گریه کرد
sm80.gif
خاله حلالم کن:4-1-110:
 
امضا : HeLeN P
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا