شعر مجموعه اشعار "رقص در تاریکی |sama_tor کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع sama_tor
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 20
  • بازدیدها 1,398
  • کاربران تگ شده هیچ

sama_tor

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
25/2/20
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,084
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
■ به نام خدا ■
نام مجموعه :رقص در تاریکی
نام نویسنده :سما.ت
سخنی با خوانندگان :
سلام ، این دومین مجموعه ی شعر نو من هستش که تصمیم گرفتم بنویسم، و به اشتراک بزارم.
نمیدونم که این مجموعه چند قطعه شعر نو میشه ولی مینویسم ببینیم تا کجا پیش میره !
اما مثل مجموعه ی قبلی این مجموعه ، اشعاری با سبک نو می باشد .
مقدمه :
در درون من
کودکی نفس می کشد
که شاید ،سالها یک جنین سقط شده بوده !
تپنده ! همراه با احساساتی ریشه دار !
در درون من
زنی زندگی میکند ، رنج دیده !
و هر روز ، به هنگام طلوع خورشید و گذر نسیم های پاییزی، چشمش خشک می شود به در
و خیره می ماند به یک کنج !
اما در درون من ، هنوز هم
دختری زنده است !
به امید روزهای طلایی و عجین شده با شادی
همچنان به ماه خیره است
و تنش در تاریکی می رقصد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : sama_tor

sama_tor

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
25/2/20
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,084
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
■ شب ■

همانند شب ، عمیق و دوست داشتنی
و برای دوست داشتنت به هیچ دلیلی نیاز نخواهد بود !
تماشای تو را فقط از دور دوست دارم !
نزدیک بشوم ، خراب میشوی و میشکنی
نابودی ات را نمی خواهم !
رویای تو باید همیشه در اطراف من باشد
من به شب نیازمندم ، برای زنده ماندن
شب را از من نگیر !
اگر میدانستی که تمام روز را به هوای شب سر میکنم
هرگز این کار را نمی کردی !
یک دلیل برای دوست نداشتنت به من بده !
چگونه باید فراموش کنم ؟
هنگامی که شب را به اغوش تنهایی ام هدیه می دهی ؟
حرکت زندگی و جنبش ان ادامه دار است
همه به دنبال پیشرفت روزها را می گذرانند و من در میان این همه سیاهی ، همچنان تلاش میکنم که عاشقت بمانم !
من احمق نیستم ،فقط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sama_tor

sama_tor

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
25/2/20
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,084
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
من فقط یک خاطره ام ■

من نمی خواهم در این حوالی باشم
باید بروم ، و خود را از بین ببرم !
و درون درخشش ستاره ها محو بشوم !
با یاد صدای پیانویی که می نواختی !
به ادامه دادن ، محکومم !

راهی طولانی و ناشناخته
همانند شخصیت مجهول تو در زندگی ام !
انتظار من را به کجا ختم خواهد کرد ؟
اما من یک جاده نیستم که به مقصد ختم شوم !
درد ها ما را به کدام داستان این کتاب خواهند برد ؟
من هنوز بیدارم !
اکنون برای غرق شدن زود است !
من باید منتظرت بمانم !
به کدام سمت می رویم ؟
من و تنم ؟
رویاهایم در خانه منتظر است !
من فقط رویاهایم را می برم !
من نمی خواهم در این حوالی باشم !
من فقط یک خاطره ام
درون یک قاب عکس ، بر روی طاقچه ی چوبی شکل
فقط یک لحظه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : sama_tor

sama_tor

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
25/2/20
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,084
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
■ پرنده ها سقوط می کنند ■

من به جایی خارج از اینجا می روم
هیچ کنترلی وجود ندارد
زمان همچنان میگذرد ، بدون تو زندگی کردن !
من خاطراتم را با تو تنها گذاشتم
من تو را رها کردم ، و خودم رو به هوا سپردم
چه اتفاقی خواهد افتاد ؟
پرنده با یک بال نمی تواند پرواز کند !
هوا نیست...
و جاذبه از بین می رود
من درون خاطرات غرق می شوم
و از بین می روم
من و پرنده ها سقوط می کنیم
تنها راه رهایی همین است
واقعیت ها تلخ اند ، اما زخمی ام نمی کنند
خ**یا*نت را بلد نیستند
آن زمانی که تلاش کردم فراموشت کنم
و اکنون را دوست دارم
همه اش به یک قاب عکس تبدیل خواهد شد
تو و من و خاطرات...
جاذبه کاهش پیدا کرده
نفس کشیدن سخت است
پرنده ها نفس های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sama_tor

sama_tor

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
25/2/20
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,084
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
■ سرنوشت گل ها ■

تو رفتی ،
و چیزی درون قلبم مرد ،
تو نفهمیدی چون که من همچنان نفس میکشیدم...
نگران نباش!
مرگ من همانند گیاهان تابستانی ، با رسیدن پاییز ، رخ می دهد
و شاخه هایم در زمستان زندگی ات خشک خواهد شد !
من می میرم هنگامی که تو غنچه خواهی داد و شکوفه خواهی زد...
از دست تو غمگین نیستم ،
میدانم سرنوشت گل ها همین است .
و من ان گل رزی هستم که تمام هستی ام را فدای عشق تو کردم
اکنون چیزی از من نمانده !
من در نسیم های سوزناک پاییزی خود را از دست دادم
،و تبدیل به خاطره ای دور شدم ،

مایل ها دور تر از قلب و رویا های تو ...
 
امضا : sama_tor

sama_tor

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
25/2/20
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,084
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
■ صدایم کن ■

باران تمام خاطراتم را میشورد و می برد !
این ترس غم انگیز است .
من فقط خاطراتم را دارم ، بدون آنها با چه زندگی کنم ؟
خنده های پژمرده و سرد ماه در شب های سرد زمستانی ، و سوزی که هوا دارد
شاخه های بدون لباس درختان...
انگار همه چیز در اطراف من مرده است !
صدایم کن !
بگذار برای یک بار احساس کنم که زنده ام !
این جا همه چیز خاکستریست !
از گرد و غباری که بر روی شیشه ی آرزوهایمان نشسته است...نمی بینی ؟
این همه احساس شکست خورده ی درون قلبم را ؟
صدایم کن !
اینقدر هوای فاصله ها را نداشته باش !
اینجا فقط صدای تو را میشنوم ، حضور تو احساسی ملموس است
که رویاهایم را نوازش می کند با دستهایی غرق در ظرافت...!
کس دیگری نیست ، همه جا تاریک است...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sama_tor

sama_tor

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
25/2/20
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,084
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
دریا

عبور رقص گونه ی خیالت بر
جاده ی طولانی خاطرات
خدشه ای بر ابرهای پر بار درون اسمان نگاهم
می اندازد
طوفان باشکوه خنده ات
تمام پنجره های قلبم را می شکاند
به حال این دوران من رحم کن !
مگر چقدر می شود این تکه شیشه ها را کنار هم نگه داشت؟
خیال تو یک خواب است
خوابی عمیق و دوست‌داشتنی
همانند بچه های کوچک چند ماهه
گرم ، و صمیمی ...
گل های نیلوفر همه بوی عطر تو را دارند
ورویایت، تمام روز و شب هایم را به هم پیوند میزند!
ببین دریا چه نزدیک است !
با تو صدای ان را می شنوم ...
موج ها ، صدف ها
آسمان و صدای جوش و خروش امواج بی گناه نگاهت
صدای تلاطم بی قصدش ، و طپش های بی دلیل قلبم!
واقعی و زنده
خواب هایت هم نبض دارد !
چه قدر باید نگاهت را وصف کنم ؟
ببین...چه زیبا ، تمام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sama_tor

sama_tor

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
25/2/20
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,084
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
■ افسانه ی مهاجر ■

همه چیز به طرز دلگیری شکل گرفته
به خانه های بزرگ و کوچک خیالت که صدها کیلومتر از قلبم دور است ،خیره ام !
سهم من از تو فقط یک تماشاست ...!
ای منظره ی دور من ؟
چگونه می شود که طبیعت را تصاحب کرد ؟
امواج طوفانی نگاهم را نبین
بگذار فقط خودم شاهد ویران شدن سقف رویاهایم باشم !
عزادار آرزوهای خودکشی کرده ام هستم !
لطفا تنهایم بگذار !
می خواهم به تو خیره شوم و اندکی به دردهای تاول زده ام بمیرم !
سهم من از تو فقط یک تماشاست
بگذار ببینمت
تا زخم هایم ارام شود
تشنه ام !
پروانه های ظریف احساسم را به درون جنگلت راه بده !
راه را نشانم بده که تو را بشناسم !
در ان هنگام که دستهای مسکن خواب در اغوشم می گیرد .
چراغ اتاقم را خاموش کن
و بگذار که تمام خاطراتم زنده شود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : sama_tor

sama_tor

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
25/2/20
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,084
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
■ هاله های گیج ■

گیج و گنگ ، گیج و منگ !
گیجه گیج !
بیگ و بنگ ! بنگ و دنگ !
دنگ ! دنگ ! دنگ !
عبور بی ملاحظه ی عقربه های نامساوی ساعت بر روی دیوار روبرو
چشم های خیره و گود افتاده ام ...!
چه بر سر احساساتمان دارد می اید ؟
انگار پنجره ی لطیف شادی به رویم بسته شده ...
و ارامش تبدیل به رویایی دست نیافتنی !
همانند تو !
در گوشه ای نشسته ام و نگاه میکنم
به سقف ، به دیوار ، به زندگی ام
چگونه خودم را نجات دهم ؟
و ماهی چگونه خود را به دریا برساند ؟
ان هنگام که نفسی نمانده !
چیز زیادی نمی خواستم ، شاید فقط شادی ات را !
انتقام است یا امتحان ؟
نمی دانم !
گیج و منگ ! گیج و گنگ...
دنگ و دینگ ! دنگ و دونگ !
ادامه می دهم ؟ بی انکه انتهای این مقصد را بدانم
یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sama_tor

sama_tor

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
25/2/20
ارسالی‌ها
108
پسندها
1,084
امتیازها
6,403
مدال‌ها
8
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
■ پرنده ی آرزوهای سیاه ■


قطرات اشک خشک شده در پیرامون چشمهایم
نگاه خشک شده ام را به سقف دوخته ام
و قلبم که همچون حفره ای تو خالی ، سرد است !
خالی از احساس !
ساعت شش صبح شده است
همچنان بیدارم
مرزی نمانده است
میان دیوانگی و عاقل بودن
دست به خودکشی بزنم و ایمانم را بی خیال !
افکار پریشانم پرت است در گوشه کنار اتاق این ذهن !
بی حس !
بی عشق !
بدون آزادی !
آشفته !
ای پرنده ی بیچاره !
نه یاری و نه دیاری!
درون یک قفس ،با زخم های تن
همچنان زخم زبان می شنویم....!
چه کسی زخم هایمان را درمان خواهد کرد ؟
قلبی نمانده ! بال احساس و پروانه های خیالمان را کشتند !
اکنون زود است !
پس عشق چه می شود ؟
خانه ی احساسمان کجاست ؟
در گوشه ای از قفس پرت شده ای و من در کنج این اتاق
خیره به یک گوشه !
در حسرت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sama_tor

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا