- نویسنده موضوع
- #11
به صخرههای ذهنم
کوفته میشوند
کشتیهای خیال
راه گریزی نیست
از این غم سیاه
ابر خیال من طوفان نا به جاست
آن بچهی خلاف
آن فقر ناپسند
قلب تو را خدا
بیرنگ و یخ نوشت
قلب مرا به تو پررنگ و خون¹ کشید
شبها تمام من مغلوب تو شود
گویی که عشق من
ناکافی و کم است
۱.رنج و مشقت
کوفته میشوند
کشتیهای خیال
راه گریزی نیست
از این غم سیاه
ابر خیال من طوفان نا به جاست
آن بچهی خلاف
آن فقر ناپسند
قلب تو را خدا
بیرنگ و یخ نوشت
قلب مرا به تو پررنگ و خون¹ کشید
شبها تمام من مغلوب تو شود
گویی که عشق من
ناکافی و کم است
۱.رنج و مشقت
آخرین ویرایش