• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان مهره‌ی مات | م . صالحی کاربر انجمن یک رمان

م .صالحی

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
15/6/20
ارسالی‌ها
844
پسندها
7,801
امتیازها
22,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #251
لحظاتی سکوت حاکم شد و بعد سرتیپ گفت:
- خطرناک‌تر از همه اینها، آرش سالاری! کسی که با هویت واقعی خودش خلاف می‌کنه. خط و نشون می‌کشه، حتی ابایی نداره برای رسیدن به اهدافش از پلیس استفاده کنه باید خیلی زود پرونده‌ش بسته بشه. توی ایران هم فعالیت اقتصادی داره؟
ایزدی باز جواب داد:
- بله قربان، یک شعبه از شرکتش توی اصفهان و از ایران بیشتر فرش دست بافت می‌بره. فعالیتهاش توی ایران کاملاً قانونیه. در ضمن به تازگی فهمیدیم یک موسسه نسبتاً بزرگ خیریه نگهداری از کودکان بی‌سرپرست و کودکان کار توی تهران داره که تمام هزینه‌هاش رو خودش پرداخت می‌کنه.
سرتیپ نیشخندی زد و گفت:
- پس آدم خیری هم هست.
- تمام پرسنل و بچه‌های اون خونه، آرش سالاری رو می‌پرستن. علاقه بچه ها به این آدم باور نکردنیه. برای خودم جالب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

م .صالحی

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
15/6/20
ارسالی‌ها
844
پسندها
7,801
امتیازها
22,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #252
مرتضی و فریبرز روی نیمکت همیشگیشان نشسته بودند و منتظر دوستانشان بودند. مرتضی با دیدن محسن که با یک جعبه شیرینی به سویشان می‌آمد گفت:
- محسن با شیرینی داره میاد.
نگاه فریبرز به سمت او چرخید و گفت:
- حتمی واسه‌ش زن گرفتن، از خانواده اینا بعید نیست.
مرتضی با خنده گفت:
- نه بابا، اینطوریا هم نیستن.
فریبرز حق به جانب گفت:
- مگه خود تو نمیگی می‌خوای زن بگیری؟
- گفتم حرفش رو زدن یکی دو سال دیگه.
فریبرز آهی کشید و غم‌زده گفت:
- حتمی برای محسن هم حرفش رو زدن، این آرمین هم که می‌خواد بگیره. گویا فقط منم که بین شماها باید عذب بمونم.
مرتضی باز خندید و گفت:
- اینطور که پیداست خیلی هم خوشحاله.
فریبرز با لودگی بیشتر باز گفت:
- هنوز چهلم شوهر خواهرش نشده رفته سفید پوشیده خاک برسر.
محسن که به آنها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

م .صالحی

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
15/6/20
ارسالی‌ها
844
پسندها
7,801
امتیازها
22,273
مدال‌ها
13
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #253
آرمین جواب سلامشان را داد و پرسید:
- شیرینی به چه مناسبت؟
فریبرز در جوابش گفت:
- به مناسبت زنده شدن شوهرخواهرش.
محسن همه ماجرا را تعریف کرد. آرمین یک شیرینی برداشت و گفت:
- اینکه خیلی خوبه.
فریبرز باز گفت:
- کجاش خوبه؟ یادت رفته من چقدر غصه خوردم، کی الان جابگویی غصه خوردن‌های منه.
آرمین کاغذی از جیبش بیرون کشید و آن را به سمت فریبرز گرفت و گفت:
- به جای این لودگی‌ها، بردار زنگ بزن به برادرت بگو امروز ساعت یازده بره شرکت آقای امجدی.
فریبرز کاغذ را گرفت و گفت:
- امجدی کیه؟ برادرم برای چی بره؟
- مگه نگفتی برادرت بیکاره دنبال کار می‌گرده، این یه شرکت خیلی معتبر و بزرگ توی تهران.
فریبرز متعجب گفت: خب؟
- به برادرم گفتم، گفت این آدم رو می‌شناسه. امروز ساعت یازده بره بگه آرش سالاری معرفیش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا