- ارسالیها
- 821
- پسندها
- 7,756
- امتیازها
- 22,273
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #241
سارا مردد پرسید:
- نمی خوای خانوادهت از زنده بودن تو چیزی بفهمن؟
- من یه بار واسهشون مردم و تموم شدم، اگه چیزی از این موضوع بفهمن فقط درداشون رو بیشتر میکنه .
- میتونم حال مادری بفهمم که بچه ش رو میدزدن و چند ماه بعد چند تا تکه استخوون واسه ش بردن و گفتن این بچه ت. حتم بدون این موضوع هنوز برای اون مادر تموم نشده و هیچ وقت نخواهد شد.
آرش بعد از تاملی گفت:
- چندبار از دور دیدمش. حسی که به دیبا داشتم به اون نداشتم. دیبا به اندازهی همه عمرم واسهم مادری کرد. حتی بیشتر از آرمین برای من مادر بود.
- محبت دیبا رو منکر نمیشم اما مادر خودت هم...
آرش دستش را به علامت سکوت بالا آورد و گفت:
- کافیه سارا، کافیه. ما به هم قول داده بودیم در رابطه با این موضوع حتی با هم صحبت نکنیم...
- نمی خوای خانوادهت از زنده بودن تو چیزی بفهمن؟
- من یه بار واسهشون مردم و تموم شدم، اگه چیزی از این موضوع بفهمن فقط درداشون رو بیشتر میکنه .
- میتونم حال مادری بفهمم که بچه ش رو میدزدن و چند ماه بعد چند تا تکه استخوون واسه ش بردن و گفتن این بچه ت. حتم بدون این موضوع هنوز برای اون مادر تموم نشده و هیچ وقت نخواهد شد.
آرش بعد از تاملی گفت:
- چندبار از دور دیدمش. حسی که به دیبا داشتم به اون نداشتم. دیبا به اندازهی همه عمرم واسهم مادری کرد. حتی بیشتر از آرمین برای من مادر بود.
- محبت دیبا رو منکر نمیشم اما مادر خودت هم...
آرش دستش را به علامت سکوت بالا آورد و گفت:
- کافیه سارا، کافیه. ما به هم قول داده بودیم در رابطه با این موضوع حتی با هم صحبت نکنیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.