- ارسالیها
- 821
- پسندها
- 7,756
- امتیازها
- 22,273
- مدالها
- 13
- نویسنده موضوع
- #231
به سمت اتاقش رفت اما هنوز وارد اتاق نشده بود که صدای ساسان را شنید.
- به به آرمین خان، چطورید؟
آرمین به سمتش چرخید. از وقتی به آنجا آمده بودند ساسان را ندیده بود.
- سلام، چقدر تغییر کردی ساسان؟ خیلی ساله ندیدمت.
ساسان به سمتش آمد. با هم دست دادند و ساسان گفت:
- تو هم خیلی بزرگ شدی، چطوری؟
- خوبم، مهندس گفته بود برای کاری اومدید ایران، توی شرکت آرش کار می کنید؟
ساسان سری تکان داد و در جوابش گفت:
- چند وقتی هست که برگشتم پیش آرش. خیلی بهم احتیاج داشت.
آرمین از این حرف خوشش نیامد و در جوابش نیشخندی زد و گفت:
- آرش به هیچکی احتیاج نداره. اینو دیگه من خوب میدونم.
ساسان دستی به پشت گردنش کشید و گفت:
- خب دیگه. رفیقیم. الان دیگه با هم فامیلم هستیم.
- انتخاب آرش و ازدواجش برای من خیلی غیر منتظره...
- به به آرمین خان، چطورید؟
آرمین به سمتش چرخید. از وقتی به آنجا آمده بودند ساسان را ندیده بود.
- سلام، چقدر تغییر کردی ساسان؟ خیلی ساله ندیدمت.
ساسان به سمتش آمد. با هم دست دادند و ساسان گفت:
- تو هم خیلی بزرگ شدی، چطوری؟
- خوبم، مهندس گفته بود برای کاری اومدید ایران، توی شرکت آرش کار می کنید؟
ساسان سری تکان داد و در جوابش گفت:
- چند وقتی هست که برگشتم پیش آرش. خیلی بهم احتیاج داشت.
آرمین از این حرف خوشش نیامد و در جوابش نیشخندی زد و گفت:
- آرش به هیچکی احتیاج نداره. اینو دیگه من خوب میدونم.
ساسان دستی به پشت گردنش کشید و گفت:
- خب دیگه. رفیقیم. الان دیگه با هم فامیلم هستیم.
- انتخاب آرش و ازدواجش برای من خیلی غیر منتظره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش