
بابام کارشو که کرد برگشتیم خونه ولی نمای خونمون نمای یه قصر بود
هیچی دیگه من رفتم تو بابام نیومد منم شروع کردم گریه کردن تا بیدار شدم
درحد چی ازش بدم میاد... بعد حالا من رفته بودم تو اتاق خوابیده بودم
بعد بابام ازونور داشت راجب اقتصاد کشور صحبت میکرد... جالبیش اینه که خانواده طرف داشتن راجب این حرف میزدن که وقتی میخواستن برای پسر بزرگشون برن خواستگاری با توجه به اسم رفتن:|
منم یه بار یه خواب دیدم توی باغمون بودیم یعنی من بیرون باغمون بودم و همه تو باغ بودن. من نشسته بودم رو تپه داشتم با گوشیم بازی میکردم یه صدای فس فسی اومد . از جام بلند شدم که یه کم اون ور تر یه گودال دیدم که یه مار سرشو از توش در اورده . وحشت کردم. خواستم بودوم که لنگه دمپاییم پقی افتاد از پاموالا من ی بار تو خواب ی مار افتاده بود دنبالم منم فرار می کردم تهشم نمیدونم گرفت منو یا ن![]()
گوشیم هم که رو تپه گذاشته بودم. می خواستم برم سمت گوشیم که ماره رو دیدم که هفت تا سر داره و داره میاد سمت من