• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تیغ‌واره | نگین قاسمی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نگین قاسمی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 16
  • بازدیدها 624
  • کاربران تگ شده هیچ

نگین قاسمی

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,795
پسندها
63,484
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
28
سطح
44
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #11
صفحه دوم...
برای من، نوشتن، سخت‌ترین کار دنیا بعد از حرف زدنه!



حوله بلند را سراسیمه به تن کردم. کلاه بزرگش را حایل موهایی که گوجه‌ای پیچیده بودمشان کردم. بینی‌ام را بالا کشیدم و بعد از تسلطی نمادین از حمام بیرون رفتم. آرش را بچه به بغل روبه‌روی آینه‌ی قدی و حاشیه مات نزدیک به اتاق‌ها دیدم. درحالی که سارال متعجب از دیدن خود و پدرش در آینه صداهای نامفهومی از خود درمی‌آورد، آرش ناشیانه برایش آهنگی را زمزمه می‌کرد. می‌دانستم خسته‌اش کرده و اگر مجبور نبود نق‌نق‌های بچگانه‌اش را تحمل نمی‌کرد و این لالایی فقط برای خواباندن دخترمان بود.
به طرفشان قدم برداشتم. بدون نگاه کردن، از خدا خواسته سارال را به آغوشم سپرد و در حالی که به سمت کاناپه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : نگین قاسمی

نگین قاسمی

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,795
پسندها
63,484
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
28
سطح
44
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #12
حال نامساعدم توجه‌اش را جلب کرد. دست روی دست لرزانم گذاشت. از تضاد سردی تنم با گرمای وجودش شوکه، دست پس کشیدم. نگاه به دست جامانده‌اش در نزدیکی‌ام کردم. نه؛ این دست‌ها برای من نبودند، دیگر نبودند! به ناگاه تمام حواسم خواستنی نبودنم را فریاد کشیدند. آنقدر که بتوانم بغضم را قورت دهم، قوی نبودم. چشمه اشک‌هایم همیشه جوشان بود. فکر اینکه او مرا دیگر نمی‌خواست، تلنگری بود تا سد سست چشمانم با پلک برهم زدنی بشکند.
ذهنم منتظر بود تا با بهانه‌ای پردازش را شروع کند.
"آرش دوستم نداره"
"می‌خواد بگه عاشق یک زن دیگه شده"
"حق داره منو دوست نداشته باشه"
"ترکم می‌کنه"
"واسه‌ش غیر قابل تحملم"
و "...
ترس از صحت فکرهایم رعشه‌‌ای شد یکجانشین در گوشت و استخوانم.
و این مرد با ابروهای مرتب شده‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : نگین قاسمی

نگین قاسمی

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,795
پسندها
63,484
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
28
سطح
44
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #13
یک برای یاس از سیزده!
-No Voice Meshkan_Ara




با دیدن حال و احوالم که ناشی از بی‌مهری‌اش بود، پا جنباند تا نزدیکم بشود. کف دستم را مانع قرار دادم. نفسم در سینه حبس بود و اکسیژن نایاب‌ترین اتم زمین شده بود. قبل از اینکه از خفگی جان به جان آفرین تقدیم کنم لیوانی که تا نیمه آبمیوه در خود جای داده بود را دیدم. چشمانم سیاهی می‌رفت و میلیون‌ها عصب در سرم ترکش‌وار حرکت می‌کردند. دست دراز کردم و آخرین صدایی که شنیدم صدای رعب‌آور برخورد لیوان با پارکت‌ بود.

***

صدایش دل‌انگیز تر از نهرهای بهشت بود. چه می‌خواستم جز این‌که حواسم با صدایش جمع این دنیا شود؟
سعی کردم بدن دردم را نادیده بگیرم و به سمت صدا پهلو به پهلو شوم که متوجه کشیده...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : نگین قاسمی

نگین قاسمی

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,795
پسندها
63,484
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
28
سطح
44
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #14
دو برای یاس از سیزده!
-No Voice Meshkan_Ara



شیشه‌های شکسته را جارو زدم. لک آبمیوه خشک‌ شده را با تی پاک کردم. سارال گرسنه را با سرلاک ساکت کردم و به سراغ تراس نه چندان کوچکمان رفتم. جارو زدم و آب پاشی کردم. انقدر این کار را تکرار کردم تا از ته‌مانده‌های سوز زمستانی در بهار، بینی‌ام قرمز شد و انگشتانم سر. با صدای گریه‌ سوزناک دخترم، حواسم به حال برگشت. شیر آب را بستم و جاروی دسته بلند را به طرفی پرتاب کردم. با پاهای خیس دوبار سکندری خوردم تا رسیدم به سارالی که از شدت گریه کبود شده بود! زیر لب «یا خدا»ی گفتم و بغلش کردم. سرش را در آغوش نگه داشتم و آرامش کردم. زهره‌ام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : نگین قاسمی

نگین قاسمی

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,795
پسندها
63,484
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
28
سطح
44
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #15
سه برای یاس از سیزده!
-No Voice Meshkan_Ara



روی زمین، جنین‌وار در خودم جمع شدم. سرد و خشک بودن کف پارکت شده ذره‌ای برایم اهمیت نداشت. خیره به نقطه‌ای نامعلوم عبور گذشته از خاطرم را بغض کردم.
روزی که با نهایت خجالت و کم‌رویی به اصرار دخترخاله‌ای که تنها یک سال از من بزرگ‌تر بود، به آموزشگاه مهرگان رفته بودم، در ذهنم نقش بست. ستاره‌ی همیشه به دنبال هنر، مرا با تهدید به این‌که دیگر در درس شیمی کمکم نمی‌کند به زور به آن آموزشگاه موسیقی شلوغ و زیادی بزرگ کشانده بود.
اولین بار همان‌جا دیدمش! ذهنم پر از او شد. ثانیه به ثانیه‌اش را به خاطر داشتم. رو به ستاره کرده بودم و نق‌نق کنان گفته بودم:
- خدا لعنتت کنه ستاره. نون و آبت با این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : نگین قاسمی

نگین قاسمی

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,795
پسندها
63,484
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
28
سطح
44
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #16
چهار از سیزده برای یاس!
چون که تولدشه
-No Voice Meshkan_Ara



بماند که گرو دادن دل قدر پلک برهم زدنی آسان بود، هنر و استعداد نمی‌خواست، مدرس و یادگیری نداشت اما دل کندن چه؟! تفاوتش با جان کندن چیست؟ دردهاشان باجی به یکدیگر می‌دهند؟ گمان نمی‌کنم... .
بغضم را قورت دادم، هرچند موقتی هرچند دلخوش کنک وار اما برخواستم نه برای راست کردن قامت و شعار های زرد روانشناسی! فقط برای راست و ریست کردن مقداری غذا چرا که من مادر بودم و این چیزی نیست که فراموش کنم یا برای ثانیه‌ای از آن غافل باشم. بچه شیر می‌دادم و بی‌گناه‌ترین موجود دنیا دخترک شیرخواره‌ام است که مدت‌هاست شیرجوش خورده و من هربار شرمنده‌تر از بار قبل در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگین قاسمی

نگین قاسمی

مدیر ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,795
پسندها
63,484
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
28
سطح
44
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیرکل
  • #17
پنج از سیزده برای یاس!
یعنی باید تا سیزده بنویسم؟ سخت ترین کار دنیا نوشتنه:/
بخونین و انگیزه بدین♡



ساعت دوازده و نیم در رستوران بودم بدون ثانیه‌ای تاخیر! پنج نفس عمیق کشیدم تا شاید به خودم مسلط شوم و لرزش دستانم کاهش یابد. در شیشه‌ای رستوران آینه‌وار انجام وظیفه داد. جین آبی تیره با مانتو راه‌راه زرد، سورمه‌ای هارمونی قشنگی بود. کوله‌ی تازه‌خریدم از اصفهان را روی دوشم مرتب کردم و بسم الله گویان وارد رستوران شدم. نه شلوغ بود که به همه میز‌ها نگاه بیندازم نه آنقدر خلوت که سریع به چشمم بیاید!
کمی جلو رفتم و از کیف گیتار مشکی رنگی که تکیه داده بود به صندلی شناختمش. قلب و زانوانم برخلاف مغز منجمدم شوریده‌ بودند. به هر زحمتی بود نزدیک رفتم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگین قاسمی

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا