شاعر‌پارسی اشعار ظهیر فاریابی

  • نویسنده موضوع ღReyhaneღ
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 80
  • بازدیدها 1,250
  • کاربران تگ شده هیچ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/19
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #71
ای قصر ملک را ز معالیت کنگره
حزم تو گرد مرکز اسلام دایره

در طلعتت نجوم افق را مطالعه
در منظرت سعود فلک را مناظره

چون مفتی ضمیر تو گیرد قلم به دست
برجیس زمین زند از رشک محبره

زان روز باز حجت عدل تو قاطع است
کامد زبان خنجر تو در محاوره

انکار دولت تو کسی را مسلم است
کز عقل و شرع سرکشد اندر مکابره

سوء المزاج خصم تو زان دیر درکشد
کز دیو عشوه داد جهانش مزوره

با طاعت تو آن نفس آید نهاد خصم
کاسیب قهر تو دهدش سنگ جندره

در تنگنای معرکه گردون تند را
از صدمت رکاب تو باشد مخاطره

تا بر کفت نتیجه احسان نوشته اند
هر دم زمانه را کند از سر مصادره

از بهر مرکبت که سزد نعل او هلال
شد کهکشان چو آخور و پروین چو توبره

خورشید را که از حَشَمت یک سواره ای است
قانع به دیدبانی این سبز منظره

آن جرأت از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/19
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #72
زان زلف عنبرین که به گل بر نهاده ای
صد گونه داغ بر دل عنبر نهاده ای

مخمور عشق را نبوده چاره ای که تو
مهر عقیق بر می و شکر نهاده ای

از اشک لعل ساغر چشمم لبالب است
تا لب چرا بر آن لب ساغر نهاده ای

خود از برای سر زره از بهر تن بود
تو ماه روی عادت دیگر نهاده ای

در بر گرفته ای دل چون خود آهنین
وان زلف چون زره را بر سر نهاده ای

سر بر نمی کنی ز تکبر مگر که پای
بر آستان شاه مظفر نهاده ای

آن شاه شاهزاده که اقبال گویدش
کز فخر پای بر سر اختر نهاده ای

بوبکربن محمد کاندر دیار کفر
آتش هزار بار چو حیدر نهاده ای

دولت به توست زنده و ملت به توست شاد
کایین هر دو لایق و در خور نهاده ای

با آنک در بدایت عمری هزار بار
پا بر سر سپهر مُعَمَّر نهاده ای

کس را فراز خویش نبینی چو از عُلُوّ
منبر فراز گنبد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/19
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #73
نباشدت نفسی در سر آن کله داری
که سر به کلبه احزان فرود آری

بدین قدر دل ما هم نگه نخواهی داشت
چه دلبری که ندانی طریق دلداری؟

ز حسن خویش بدین مایه گشته ای خرسند
که سینه ای بخلی یا دلی بیازاری

مرا که پشت من از بار محنت است دو تاه
فراق روی تو در می خورد به سرباری؟

بیا ببین که ز بهر نثار مقدم تو
دو چشم من ز چه سان می کند گهر باری

بدانچه از رگ من خون چکد دریغی نیست
که هرچه با تو کند جنس آن سزاواری

تکلُّفی نبود لایق بزرگی تو
اگر به خیره نگیری و عیب نشماری

زخون دیده بر آنم که شربتی سازم
که چشم شوخ تو را عادت است خونخواری

مُزَوِّرِ هوسی نیز می پزم حالی
که در دو چشم تو پیداست ضعف بیماری

تو را به ناله زیرست میل و این عجب است
که دست می نرسد جز به ناله و زاری

ز لطفها که تو با من کنی یکی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/19
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #74
زهی چو عقل علم گشته در نکو کاری
مسلم است تو را نوبت جهانداری

کلاه گوشه حکم تو از طریق نفاذ
ربوده از سر گردون کلاه جباری

درآمده ز ازل زیر سقف همت تو
چهار عنصر عالم به چار دیواری

فتاده جرم زمین با همه ثبات قدم
به جنب حلم تو در تهمت سبکساری

کمینه قاعده تیغ تو جهانگیری
کهینه خاصیت دست تو گهر باری

تویی که تا ابد از رنگ و بوی دولت تو
چمن به رنگرزی شد صبا به عطاری

ز دست ساقی لطف تو یک پیاله بود
که نرگس افکند ازدست،جام هشیاری

ز صوت بلبل حکم تو یک نوا باشد
که گل به پای درآرد لباس زنگاری

فرو گرفت جهان را چنان مهابت تو
که هست دم زدن دشمنت به دشواری

زمانه را که زغفلت به خواب در شده بود
کشید حزم تو در دیده کُحل بیداری

جهان کلاه ز شادی برافکند گر تو
به هفت قبه افلاک سر فرود آری

تویی که حجت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/19
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #75
هر کجا تازه بخندید گل رخساری
بر رخم بشکفد از خون جگر گلزاری

عشق بازی به جهان کار چو من بی کاریست
که جزین کار ندانم من ومشکل کاری

بر دل از عشق حرج نیست که نادر یابی
آب بی تیرگی و آینه بی زنگاری

گر تنی داری جانیت بباید ناچار
ور دلی داری نگزیردت از دلداری

اندرین واقعه تنها نه منم در عالم
هر کسی را به حد خویش بود تیماری

همه آفاق دربن حادثه یارند مرا
وین عجیب تر که در آفاق ندارم یاری

چشم من چون گلوی کشته شد از خونین اشک
تا فتادم به کف خیره کشی خونخواری

تا به بازرار غمش دست به سودا بردم
داستانی ست ز من بر سر هر بازاری

طره او ز دو چشمم به حیل خواب ببرد
دل به امید چه دادم به چنان طراری؟

شهر بر هم زد و از شحنه و والی امروز
هیچ کس نی که کند دفع چنان عیاری

بارها در دلم آمد که من این مظلمه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/19
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #76
دوش آوازه درافکند نسیم سحری
که عروسان چمن راست که جلوه گری

عقل خوش خوش چو خبر یافت ازین معنی گفت
راستی خوش خبری داد نسیم سحری

گر چنین است یقین دان که جهان بار دگر
خوش بهشتی شود آراسته تا درنگری

گل اندیشه چو از وصف ریاحین بشکفت
نوش کن باده گلگون به چه اندیشه دری؟

صبحدم ناله قمری شنو از طرف چمن
تا فراموش کنی محنت دور قمری

مجلس بزم بیارای که آراسته اند
نقش بندان طبیعت رخ گلبرگ طری

همچو مستان صبوحی شده افتان خیزان
شاخهای سمن تازه و بید طبری

سخن سوسن آزاد نمی یارم گفت
آن نه از کم سخنی دان و نه از بی هنری

دوش ناگه سخن او به زبان آوردم
آسمان گفت سزد کز سر آن درگذری؟

چند گویی سخن سوسن و آزادی او؟
مگر از بندگی شاه جهان بی خبری؟

نصرة الدین ملک عالم عادل بوبکر
که جهان جمله بیاراست به عدل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/19
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #77
سریر سلطنت اکنون کند سرافرازی
که سایه بر سرش افکند خسرو غازی

فلک کلاه غرور این زمان ز سر بنهد
که هست افسر شه بر سر سرافرازی

خطاب خسرو انجم کنون بگردانند
که مصلحت نبود خسروی به انباری

همای چتر همایون چو پر و بال گشاد
ازین سپس نکند جغد دعوی بازی

چنین که قلزم دعوی درآمده ست به جوش
ز موج او نه خطایی رهد نه ابخازی

چنان بساخت جهان را نوای دولت شاه
که از طبیعت اضداد رفت ناسازی

از آن گذشت که گستاخیی کند پس ازین
سحر به پرده دری یا صبا به غمازی

از آن سپس که صدا بانگ پنح نویت شاه
کند منادی اسلام را هم آوازی

خدایگان سلاطین عصر نصرة دین
که دولتش به حوادث همی کند بازی

شکوه شهیر شاهین همتش بشکست
دل عقاب سپهر از بلند پروازی

سنان و پرچم رمحش یکی به سر تیزی
گرفته قله گردون یکی به سر بازی

زهی به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/19
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #78
ای ظفر موکب تو را بر پی
دو جهان پیش همتت لا شی

در صف بندگان تو مریخ
روز رزم از شمار بسمل و فی

بر تن خصم بسته راه مسام
نوک پیکانت از ترشح خوی

سالها بگذرد که حادثه را
نرسد در حریم ملکت پی

از تن اژدهای رایت تو
مار افعی شود عدو را نی

تا بدیده ست ماه چتر تو را
جرم خورشید هم عنان جدی

هر شب از امتلای غصه کند
خون دل در کنار مغرب قی

به زبان سنان زند رمحت
هر زمان بانگ بر زمانه که هی

ورنه معجون کند به جای شکر
زهر آغشته در مفاصل نی

عقل تا سایه قبول تو دید
نور شد از ورای ظلمت غی

نفس کلی برای راتب رزق
بی اساس "خلقته بیدی

چنگ در دامن قضا زده بود
کرمت گفت:الضمان علی

ای خرد را نشاط مجلس تو
آشتی داده با طبیعت می

آسمانی که چنین حضرت توست
از جفاهای آسمان تا کی

نیست دل گرمیی مرا در خورد
سردی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/19
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #79
در این هوس که من افتاده ام به نادانی
مرا به جان خطر است از غم تو تا دانی

مزاج دل به تأمل بدیدم اینک زود
کند چو زلف تو سر در سر پریشانی

فیاس دیده گرفتم ز دور و نزدیک ست
که بر سر آوردش موجهای طوفانی

تو مرد آن نه که روزی -نعوذبالله-اگر
کسی ز پای درآید سری بجنبانی

چنین که اسب جفا را تو برکشیدی تنگ
به وقت حمله گردون عنان نگردانی

کم اوفتد چو تو چابک سوار در ره عشق
که هرچه می رودت چون زمانه می رانی

چو بلبلان ضمیرم نوای عشق زنند
ز لوح چهره من حرف حرف بر خوانی

بدین صفت که تو دانی زبان مرغان را
عجب که می نکنی دعوی سلیمانی

به خشم گفتی زودت ز دست برگیرم
چگویمت که به دستت درست و بتوانی

کمینه دست نشان تو در جهان فتنه ست
بمانده بر سر پا تا کجاش بنشانی

مباش غره بدان زلف کافرت که قوی ست
به عهد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
27/7/19
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
سطح
8
 
  • نویسنده موضوع
  • #80
ای ماه سروقامت و ای سرو ماه روی
وصل تو تا نموده مرا چند گاه روی

شکلم چو نال شد ز هوای تو و توراست
با شکل سرو قامت و بانور ماه روی

تا بی حجاب دیده به رویت نگاه کرد
پر آب دیده دارم زان یک نگاه روی

آیینه دلم سیه از آه سینه شد
آیینه را سیه شود آری ز آه روی

بگرفت خطه دلم اینک سپاه عشق
و آورد سوی عالم جان آن سپاه روی

رویم ز تاب عشق تو زردست و بس بود
بر وفق این حدیث که گفتم گواه روی

روی تو از لطافت محض آفرید حق
زان خوبتر که وهم نخواهذ مخواه روی

اندر شب فراق تو شاید که روز وصل
بنمایدم زچاه مقنع چو ماه روی

جان مرا که عاجز هجران توست نیست
جز بارگاه مجلس عالی پناه روی

فرخنده مجد ملک سپهر دول که هست
ایام را ز هیبت او همچو کاه روی

عالی محمدبن علی اشعث آنک بخت
بنمودش از دریچه تمکین شاه روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا