فال شب یلدا

شاعر‌پارسی اشعار فرخی سیستانی

  • نویسنده موضوع ღReyhaneღ
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 57
  • بازدیدها 1,092
  • کاربران تگ شده هیچ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #21
ای همه ساله زخوی تو دل سلطان شاد
دل سلطان همه سال از خوی تو شادان باد

با علی خیزد هر کز تو بیاموزد علم
با عمر خیزد هر کز تو بیاموزد داد

زانکه استاد تو اندر همه کاری پدرست
چون پدر گشتی اندر همه کاری استاد

کیست کز نعمت زر تو و از بخشش تو
کار ویران شده خویش نکردست آباد

خوی نیکوی تو بر ما در اندوه ببست
در اندوه ببست و در شادی بگشاد

مر مرا باری از بخشش پیوسته تو
نشناسند همی خانه ز کرخ بغداد

لعبتان دارم شیرین سخن و رومی روی
مرکبان دارم ختلی گهر و تازی زاد

همه نیکویی دارم بکف از دو کف تو
بس نکویی که مرا بود از آن دو کف راد

روی آن جاه و بزرگی که ز تو یافته ام
زان قبا خواهم کردن که مرا خواهی داد

من قبای تو نه از بی ادبی خواسته ام
وین سخن نیز نه از بی ادبی کردم یاد

نه همی گویم چیزی کن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #22
هر روز مرا عشق نگاری بسر آید
در باز کند ناگه و گستاخ در آید

ور در بدو سه قفل گران سنگ ببندم
ره جوید و چون مورچه از خاک برآید

ور شب کنم از خانه بجای دگر آیم
او شب کند ازخانه بجای دگر آید

جورم ز دل خویشست از عشق چه نالم
عشق ار چه درازست هم آخر بسر آید

دل عاشق آنست که بی عشق نباشد
ای وای دلی کو ز پی عشق برآید

گر عاشق عشقست و غم عشق مر او راست
آخر نه غم عشق مر او را بسر آید

دل چون سپری گردد اندوه ندارم
گر کوه احد برفتد و بر جگر آید

نی نی غلطست این ز همه چیزی دل به
گر دل بسر آید چه خلل در بصر آید

دل خواهد و دل داند و دل شاد بپاید
گر ز آمدن شاه بر ما خبر آید

شاه ملکان میر محمد که مر او را
هر ساعتی از فضل درختی ببر آید

نشگفت هنر زان گهر ویژه که او راست
چونین هنر و فضل ز چونین گهر آید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #23
هر که بود از یمین دولت شاد
دل بمهر جمال ملت داد

هر که او حق نعمتش بشناخت
میر مارا نوید خدمت داد

طاعت آن ملک بجا آورد
هرکه او دل برین امیر نهاد

وقت رفتن ملک بمیر سپرد
لشکر خویش و بنده و آزاد

گفت بر تخت مملکت بنشین
تا بتو نام من بماند یاد

هر چه ویران شد ازتغافل من
جهد کن تا مگر کنی آباد

اینت نیکو وصیت و فرمان
ایزد آن شاه را بیامرزاد

اگر آن شاه جاودانه نزیست
این خداوند جاودانه زیاد

گل بخندد زیاد این بر سنگ
آب گردد ز درد آن پولاد

انده او دل گشاده ببست
رامش میر بسته ها بگشاد

شمع داریم و شمع پیش نهیم
گر بکشت آن چراغ ما را باد

گر برفت آن ملک بما بگذاشت
پادشاهی کریم و پاک نژاد

سخت خوب آید این دو بیت مرا
که شنیدم ز شاعری استاد :

« پادشاهی گذشت پاک نژاد
پادشاهی نشست فرخ زاد»

بر گذشته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #24
ای دل من ترا بشارت داد
که ترا من بدوست خواهم داد

تو بدو شادمانه ای بجهان
شاد باد آنکه توبدویی شاد

تا نگویی که مرمرا مفرست
که کسی دل بدوست نفرستاد

دوست از من ترا همی طلبد
رو بر دوست هر چه بادا باد

دست و پایش ببوس و مسکن کن
زیر آن زلفکان چون شمشاد

تا ز بیداد چشم او برهی
از لب لعل او بیابی داد

زلف او حاجب لبست و لبش
نپسندد بهیچکس بیداد

خاصه بر تو که تو فزون ز عدد
آفرین های خواجه داری یاد

خواجه سید ستوده هنر
خواجه پاک طبع پاک نژاد

عبد رزاق احمد حسن آنک
هیچ مادر چو او کریم نزاد

آنکه کافی تر و سخی تر ازو
بر بساط زمین قدم ننهاد

خوی او خوب و روی چون خو خوب
دل او را و دست چون دل راد

کافیان جهان همی خوانند
از دل پاک خواجه را استاد

بسته هایی گشاده گشت بدو
که ندانست روزگار گشاد

از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #25
عاشقانرا خدای صبر دهاد
هیچکسرا بلای عشق مباد

با همه بیدلان برابر گشت
هر که اندر بلای عشق افتاد

هر که را عشق نیست انده نیست
دل بعشق از چه روی باید داد

عشق بر من در نشاط ببست
عشق بر من در بلا بگشاد

وای عشقا چه آفتی که ز تو
هیچ عاشق همی نیابد داد

با بلاهای تو و با غم تو
تن ز که باید و دل از پولاد

دل من بستدی چه دانم کرد
هم بخواجه برم زدست تو داد

از قدم تابسر همی تن من
دل شود چون ز خواجه آرم یاد

مهتر پاک خوی پاک سیر
خواجه سید عمیدا ،زیاد

خواجه بوبکر کز نوازش او
کار ویران من شدست آباد

آنکه بی خدمتی وبی سببی
هست با من بجان شیرین راد

راد مردی و نیکنامی را
او نهاده ست در جهان بنیاد

رادی مهتران ز روی ریاست
وان خواجه ز گوهر وز نژاد

خرد و مردمیش روز افزون
فضل وآزادگیش مادر زاد

هر که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #26
ای پسر گردل من کرد همی خواهی شاد
از پس باده مرا بوسه همی باید داد

نقل با باده بود باده دهی نقل بده
دیر گاهیست که این رسم نهاد آنکه نهاد

چند گاهیست که از باده و از بوسه مرا
نفکندستی بیهوش و نکردستی شاد

وقت آن آمد کز باده مرا م**س.ت کنی
گاه آن آمد کز بوسه مرا بدهی داد

گر همی گویی بوس از دگران نیز بخواه
تو مرا از دگران برده ای ای حور نژاد

از کران آمدی و دل بربودی ز میان
هیچکس را نفتاد آنچه مرا با تو فتاد

چه فسون کردی بر من که بتو دادم دل
دل چرا دادم خیره بفسون تو بباد

دل بتو دادم و دعوی کند اندر دل من
خواجه سیدابوبکر که دلشاد زیاد

خواجه سید ابوبکر حصیری که بفضل
در جهان از پس بوبکر چنو مرد نزاد

در آن علم که بربست علی بر علما
او گشاده ست و جز او کس نتوانست گشاد

گر نکت گوید و ازعلم سخن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #27
ای دل میر اولیا بتو شاد
خلعت میر بر تو فرخ باد

روی دیوان او مزین گشت
تا ترا خلعت وزارت داد

لاجرم کار او کنی بنظام
لا جرم گنج او کنی آباد

خواست تا تو بدو ره آموزی
شغل او را قوی کنی بنیاد

بس گره کش زمانه سخت ببست
رای وتدبیر تو زهم بگشاد

خسته باد آن دلی و آن جگری
که بشادی تو نباشد شاد

که سزاوارتر به خلعت میر
از تو ای مهتر بزرگ نژاد

آنکه زاد ای بزرگوار ترا
از پی رادی وبزرگی زاد

از بزرگی ز خلق فرد تویی
وین چنین فرد آمدست آزاد

تا نباشد چو ارغوان نسرین
تا نباشد چو نسترین شمشاد

دیرزی وانکه عز تو طلبد
همچو تو شاد باد و دیر زیاد
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #28
از باغ باد بوی گل آورد بامداد
وز گل مرا سوی مل سوری پیام داد

گفتا من آمدم تو بیا تا بروی من
آزادگان ز خواجه بنیکی کنند یاد

خواجه بزرگ ابوعلی آن بی بهانه جود
خواجه بزرگ ابوعلی آن بی بهانه راد

دستور شهریار که اندر سپاه او
صد شاه و خسروست چو کسری و کیقباد

این شهریار تا ابد الدهر زنده باد
وین خواجه جاودانه بدین شهریار شاد

شادند و بیغمند همه مردمان بدو
چندانکه ممکنست بشادی همی زیاد

رادست شاه وخواجه همان راه برگرفت
با شاه بس موافق و اندر خور اوفتاد

این راد مرد را بکه خواهم قیاس کرد
کاندر جهان بفضل ز مادر چنو نزاد

از عدل و داد به چه شناسی درینجهان
آراسته ست مجلس خواجه بعدل و داد

شرم و تواضعست مر او را ز حد بدر
آری چنین بود چو خرد باشد اوستاد

ما را همی نشاند و شاهان ترک را
آنجا ز بهر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #29
گر نه آیین جهان از سر همی دیگر شود
چون شب تاری همی از روز روشن تر شود

روشنایی آسمان را باشد و امشب همی
روشنی بر آسمان از خاک تیره بر شود

روشنی بر آسمان زین آتش جشن سده ست
کز سرای خواجه با گردون همی همسر شود

آتشی کرده ست خواجه کز فراوان معجزات
هر زمان گیرد نهادی، هر زمان دیگر شود

گاه گوهر پاش گردد گاه گوهر گون شود
گاه گوهر بار گردد گاه گوهر بر شود

گاه چون زرین درخت اندر هوا سر برکشد
گه چو اندر سرخ دیبا لعبت بربر شود

گاه روی از پرده زنگار گون بیرون کند
گاه زیر طارم زنگارگون اندر شود

گاه چون خونخوارگان خفتان بخون اندر کشد
گاه چون دوشیزگان اندر زر و زیور شود

گاه برسان یکی یاقوت گون گوهر شود
گه بکردار یکی بیجاده گون مجمر شود

گاه چون دیوار برهون گرد گردد سر بسر
گاه چون کاخ عقیقین بام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

ღReyhaneღ

کاربر نیمه فعال
سطح
8
 
ارسالی‌ها
578
پسندها
891
امتیازها
6,273
مدال‌ها
9
  • نویسنده موضوع
  • #30
قوی کننده دین محمد مختار
یمین دولت محمود قاهر کفار

چو بازگشت به پیروزی از در قنوج
مظفر وظفر و فتح بر یمین و یسار

هنوز رایتش از گرد راه چون نسرین
هنوز خنجرش از خون تازه چون گلنار

هنوز ماه ز آوای کوس او مدهوش
ز عکس تیغش خیره ستاره سیار

ز بهر ریختن خون دشمنان خدای
ز بهر قوت دین محمد مختار

رهی بپیش خود اندر گرفت و گرم براند
بزیر رایت منصور لشکر جرار

رهی چگونه رهی، چون شب فراق دراز
چو عیش مردم درویش ناخوش و دشوار

نشیبهاش چو چنگالهای شیر درشت
فرازهاش چو پشت نهنگ ناهموار

بشب سرشته و آغشته خاک او از نم
بروز تیره و تاری هوای او ز بخار

چو کاسموی گیاهان او برهنه ز برگ
چو شاخ رنگ درختان او تهی از بار

میان بیشه او گم شدی علامت پیل
گیاه منزل او بستدی سلیح سوار

برفت گرم و بدستور گفت کز پی من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ღReyhaneღ

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا