یک گاو خوبی داشتم
خیلی دوسش می داشتم
گرگه اومد و بردش
تو باغ نشست و خوردش
اگه خوب نگه اش می داشتم
الان، من اون رو داشتم
بیچاره اون گاو خوب
دلسوز بود و مهربون
از صبح تا شب کار می کرد
یک کمی هم ماما می کرد
علف می خورد زیاد اون
بعد شیر می داد فراوان
ای گاو خوبم، همیشه یادت می مونم...
دویدم و دویدم به کربلا رسیدم
حالا بشید مهیا می خوایم بریم کربلا
شهر امام حسینه امام سوم ما
کربلا شهر ماتم شهر مصیبت و غم
دوستان من گوش کنید تا ماجراشو بگم
حدود سال شصتم از شهر کوفه مردم
نامه زیاد نوشتن گفتن امام سوم
ما مرد کارزاریم اما امام نداریم
اگر بیای به کوفه اطاعت از تو داریم
وقتی امام قبول کرد رو سوی کوفه آورد
تنها گذاشتن اونو دروغگوهای نامرد