متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

اشعار کودکانه تاپیک جامع اشعار کودکانه شاعران

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #21
زیردرخت سیب بودم

چشمم پی پروانه ها



پروانه‏ای می‏رفت در باد

انگار، شعری در هوا بود



من، دست‏هایم بوی گل داشت

پروانه آمد روی دستم

من بی‏صدا، آرام ماندم

سنگی شدم، آنجا نشستم.



ل**ب‏های خود را پیش بردم

پروانه بالش را تکان داد

من خواستم او را ببوسم

او بال‏هایش را نشان داد.



زیر درخت سیب بودم

پروانه از دستم جدا شد

او رفت بالا، پیش خورشید

یک ذره از نور خدا شد.
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #22
من دارم می سازم

در ذهنم یک موشک

هم ساده هم زیبا

هم خوشرنگ هم کوچک

میگیرم از صحرا

یک عالم پروانه

میریزم در موشک

هم گل هم پروانه

را در دل ها

صد چندان خواهد کرد

آن موشک دنیا را

گل باران خواهد کرد
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #23
اولین روز دبستان بازگرد کودکی ها شاد و خندان باز گرد

بر سوار اسب های چوبکی باز گرد ای خاطرات کودکی

خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن مانا ترند

درسهای سال اول ساده بود آب را بابا به سارا داده بود

درس پند آموز روباه و خروس روبه مکار و دزد و چاپلوس

روز مهمانی کوکب خانم است سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود فیل نادانی برایش موش بود

با وجود سوز و سرمای شدید ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم ما پر از تصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

همکلاسیهای درد و رنج و کار بچه های جامه های وصله دار

بچه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #24
بنفشه ای دیدم.که توی صحرا بود

چه خوب میخندید.چقدر زیبا بود

بسوی او رفتم.بنفشه را چیدم

بنفشه غمگین شد.و من نفهمیدم

به او چنین گفتم.بنفشه زیبا

بخند چون دیگر.تو نیستی تنها

بنفشه خوبم.بمن نگاهی کرد

غم دلش را او.به روی ل**ب آورد

چرا جدا کردی.ز خانه ام من را

دوباره برگردان.مرا به آن صحرا

مگر نمیدانی.که شا پرک آنجاست

بدون من الان.چقدر او تنهاست

زحال او من را .تو با خبر گردان

مرا به آن صحرا.دوباره برگردان
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #25

مامان جون من چه مهربونه

دوسش دارم خیلی زیاد خودش می دونه

یه شاخه گل هدیه ی ماست برای مادر

اونکه به فکر بچه هاست از همه بیشتر



بابای خوبم چراغ خونست

دستای گرم اون برام یه آشیونه است

یه شاخه گل هدیه ی ما برای بابا

اونکه همیشه سایه اش روی سر ماست



داداش جون من لنگه نداره

وقتی میاد برای من میاره

یه شاخه گل هدیه ی ماست برای داداش

خدای خوب و مهربون مواظبش باش



خواهر خوبم چه نازنینه

برای من فرشته ی روی زمینه

یه شاخه گل هدیه ی ما برای خواهر

که خوب و مهربون اون، مثل یه مادر



ما همه هستیم یه خونواده

خونه داریم کوچیک و قشنگ و ساده

هر کسی تو خونه ی خود دلخوش و شاده

شکر خدا داده به ما یه خونواده

...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #26

وقتی که تو آمدی دوباره

از هر طرفی سپیده سر زد

در باغ شکوفه شد شکوفا

پروانه به سوی غنچه پر زد



در خانه و کوچه و خیابان

گلهای قشنگ خنده روئید

از شادی دیدن تو آنروز

هم غنچه و هم جوانه خندید



گیسوی قشنگ سبزه آنروز

با دست نسیم شانه میشد

باغ دل ما زدیدن تو

سر سبز و پر از ترانه میشد
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #27
کاش من یک بچه آهو میشدم

می دویدم روز و شب در دشتها

توی کوه و دشت و صحرا روز وشب

می دویدم تا که میدیدم تورا



کاش روزی می نشستی پیش من

می کشیدی دست خود را بر سرم

شاد می کردی مرا با خنده ات

دوست بودی با من و با خواهرم



چونکه روزی مادرم میگفت تو

دوست با یک بچه آهو بوده ای

خوش بحال بچه آهوئی که تو

توی صحرا ضامن او بوده ای



پس بیا من بچه آهو میشوم

بچه آهوئی که تنها مانده است

بچه آهوئی که تنها و غریب

در میان دشت و صحرا مانده است



روز و شب در انتظارم پس بیا

دوست شو با من مرا هم ناز کن

بند غم را از دو پای کوچکم

با دو دست مهربانت باز کن

 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #28
باز مثل همیشه مشغولم

خسته پهلوی کوره پزخانه

کاش میشد که من در این گرما

بروم توی سایه در خانه



آنطرفتر کنار کوره داغ

چند ماشین دوباره منتظرند

باز مثل همیشه آمده اند

آجر از پای کوره ها ببرند



آجری را که میپزم امروز

باز یک خانه میشود فردا

خستگیهای دست ما روزی

میشود سقف خانه ای زیبا



کاش وقتی که توی آن خانه

بچه ای بی خیال میخوابید

زیر آن سقف آجری یک شب

لا اقل خواب کوره را میدید
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #29
دانه در زیر خاک خشکیده

فکر آب زلال را میکرد

غنچه بر شاخه بود پژمرده

دائما آب را صدا میکرد



سبزه از تشنگی و بی آبی

سالها زیر خاک پنهان بود

بود لبهای دشت خشکیده

دشت در فکر آب و باران بود



ابر سقا رسید و فریاد زد

مشک من آب دارد آب زلال

دانه در زیر خاک ل**ب وا کرد

از صدای ابر شد خوشحال



غنچه بر شاخه اش تکانی خورد

جان گرفت و دوباره خندان شد

باز از آب پاک آن سقا

سبزه بر خاک دشت مهمان شد
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #30
مادر فضای خانه را

مثل گلستان میکند

امروز او خورشید را

در خانه مهمان میکند



سرتا سر این خانه را

باعطر خوشبو میکند

این خانه را آماده

برگشتن او میکند



در خنده های مادرم

من صبح او را دیده ام

خوشحال از دیدار او

مانند او خندیده ام



امروز برمی گردد او

از راه دور از جبهه ها

یکبار دیگر میشود

بابای من مهمان ما
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا