متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

اشعار کودکانه تاپیک جامع اشعار کودکانه شاعران

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #41

من یه پرنده هستم

جغدم و شب بیدارم

تو جنگل و بیابون

به دنبال شکارم

من می‌تونم کاملاً

بچرخونم سرم رو

خوب میتونم ببینم

این‌ور و اون‌ورم رو

با چشم‌های درشتم

اطرافمو می‌بینم

حتی شبای تاریک

غذاهامو می‌بینم

خورشت موش می‌خورم

با سالاد مارمولک

سوسک و ملخ دوست دارم

با آجیل جیرجیرک
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #42

یک بزه بود که شاخ می زد به هر چی

شاخ هاش تیز و دراز بود و پیچ پیچی

یه روز تو کوها پیدا کرد یک درخت

هی شاخشو زد به درخت بدبخت

درخته گفت نکن با من شاخ بازی

چه قدر به این دو تا شاخت می نازی

من رو سرم هزار تا شاخ دارم

از شاخه هام میوه بیرون می آرم

پرنده ها رو شاخه هام میشینن

تو سایه ی کنار پام میشینن

تو هم بشین خستگیتو در بکن

بعد با شاخات یه کار بهتر بکن
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #43
یه گربه بود گوشهاش یه کم کوتاه بود

موهاش همه سیخ سیخی و سیاه بود

همیشه فکر می کرد که خیلی زشته

یه شب پاشد رفت پیش یک فرشته

گفت : کاری کن گوشهام درازتر بشه

موهام طلایی رنگ و نازتر بشه

فرشته هه خوند لالالا لالایی

گربه هه شد یه خرگوش طلایی

ولی باز هم دنبال آرزو بود

چون که صداش هنوز میومیو بود
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #44

آی بچه ها میدونید

چرا روزه می گیریم

غروب که شد دوباره

سر سفره می شینیم

دعای وقت افطار

چه خوب و دل نشینه

دعا نماز عبادت

چقد به دل می شینه

توی ماه مبارک

ما مهمونیم بچه ها

ماه رمضون میریم

به مهمونی خدا
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #45

رمضان ماه خدا

همه مهمون خدا

می رسیم به آسمون

می شیم از بدی جدا

توی ماه رمضون

همه آدمهای خوب

روزه می گیرن باهم

از سحر تا به غروب

اینه پیغام خدا

واسه ما بنده ها

روزه مثل رود نور

می ده دلها رو صفا

شاعر: الهام بن
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #46
بهار قرآن رمضان

عطر دل و جان رمضان

بزرگترا روزه دارن

سحرها از خواب بیدارن

از صبح تا شب بی آب و نون

روزه دارن با دل و جون

شب که میشه وقت اذون

می خوریم با هم افطاریمون

روزه مایه‌ی سلامت

هست بهترین عبادت

آی بچه ها اما خدا

روزه نخواسته از شما

باید بازم بزرگ بشید

رشد کنید و قد بکشید

وقتی شدی بزرگتر

روزه بگیر گل پسر (گل دختر)

حالا که تو کوچیکی

روزه بگیر گنجیشکی

شاعر: مجید ناصری
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #47

توی ماه رمضون

همه ادمهای خوب

روزه می گیرن با هم

از سحر تا به غروب

اینه پیغام خدا

واسه ما بنده ها

روزه مثل رود نور

میده دلها رو صفا

شاعر: الهام بن
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #48

تو این جا ، من آن جا

تو خشکی ، من دریا

تو روشن ، من تاریک

تو دوری ، من نزدیک

تو پنهان ، من پیدا

تو پایین ، من بالا

تو خوابی ، من بیدار

تو اندک ، من بسیار

تو شادی‌ ، من غمگین

تو تلخی ، من شیرین

تو گرمی ، من سردم

ما هستیم ، ضد هم !!
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #49
جوجه جوجه طلایی
نوکت سرخ و حنایی

تخم خود را شکستی
چگونه بیرون جستی؟

گفتا جایم تنگ بود
دیوارش از سنگ بود

نه پنجره نه در داشت
نه کس ز من خبر داشت

گفتم چنین جای تنگ
نیاورد به جز ننگ

به خود دادم یک تکان
مثل رستم پهلوان

تخم خود را شکستم
یکباره بیرون جستم
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #50
کـــره ای گــفــت بـــه بابای خرش

پــــدر از هـــمـــه جــا بـی خبرش

وقـــت آن اســــت بــــرای پســرت

ایـــــن الاغ نـــــــرّه ی کــــره خــرت

مــاده ای خـــوشگـل و زیـبا گیری

تـــو کــه هر روز به صحرا میری

وقـــت آن اســت کـه زن دار شـوم

ورنـــه از بـــی زنـــی بــیمار شوم

پـــدرش گــفــت کــه ای کـره خَرَم

ای عــزیـــز دل بـــابــــا ، پــســرم

تـــو کـــه در چــنــتــه نداری آهی

نـــه طــویـــلــه ، نه جُلی نه کاهی

تـــو کـــه جــز خـوردن مال پدرت

پـــــــدر نـــــــرهّ خـــــر دربــــدرت

هـــیـــچ کـــار دگــری نیست تو را

یک جو از عقل به سر نیست تو را

به چه جرأت تو زمـن زن طـلــبی

بـــاورم نـیــست کـــه ایـنقدر جَل**بَی

بـــایـــد اول تـــو بــگـیـری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا