«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.

همگانی "تاپیک جامع اشعار شاعران پارسی"

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #1,271
شاید این را شنیده ای که زنان
در دل « آری » و « نه » به لــب دارند


ضعف خود را عیان نمی سازند
رازدار و خموش و مکارند

آه، من هم زنم، زنی که دلش
در هوای تو می زند پر و بال

دوستت دارم ای خیال لطیف
دوستت دارم ای امید محال

فروغ فرخزاد
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #1,272
به خدا در دل و جانم نیست
هیچ جز حسرت دیدارش
فروغ فرخزاد
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #1,273
دگرم آرزوی عشقی نیست
بی دلان را چه آرزو باشد
 
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] SAN.SNI

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #1,274
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من
از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
 
  • Love
واکنش‌ها[ی پسندها] SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • #1,275
و این جهان
پر از صدای حرکتِ
پاهای مردمی است
که همچنان که تو را می بوسند،
در ذهن خود،
طناب دار تو را می بافند...!
 
امضا : SAN.SNI

SAN.SNI

مدیر بازنشسته
سطح
30
 
ارسالی‌ها
6,050
پسندها
27,879
امتیازها
70,873
مدال‌ها
26
  • #1,276
روز اول باخود گفتم
دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز میگفتم
لیک با اندوه و با تردید
روز سوم هم گذشت اما
بر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا می کُُُُشت
باز زندان بان خود بودم
آن من دیوانه عاصی
در درونم های و هوی میکرد
مشت بر دیوارها میکوفت
روزنی را جستجو میکرد
می شنیدم نیمه شب در خواب
های های گریه هایش را
در صدایم گوش میکردم
درد سیالٍ صدایش را
شرمگین میخواندمش بر خویش
از چه بیهوده گریانی؟
در میان گریه می نالید:
دوستش دارم نمیدانی؟!
روزها رفــــــــــتند و من دیگر
خود نمی دانم کدامینم
آن من سرسخت مغرورم
یا من مغلوب دیرینم؟!
بگذرم گر از سر پیمان
میکُشد این غم دگر بارم
مینشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم
 
امضا : SAN.SNI

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #1,277
رازی درونِ
سینه من می سوخت ؛
میخواستم کـه باتو سُخن گوید ؛
اما صدایم از گره کوته بود ؛
در سایه بوته ؛
هیچ نمی‌روید …
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #1,278
در آسمان ملول
ستاره اي می سوخت
ستاره اي می رفت
ستاره اي می مرد
تو را صدا کردم
تو را صدا کردم
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #1,279
ان روزها رفتند
ان روزهای خوب
ان روزهای سالم سرشار
ان آسمان های‌ پر از پولک
ان شاخساران پر از گیلاس
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #1,280

…سفر حجمی در خط زمان
و بـه حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
کـه ز مهمانی یک آینه بر می‌گردد


و بدینسانست
کـه کسی می میرد
و کسی می‌ماند
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا