1| با بغض نگاهم به نگاهش گره خورد. اوج سنگدلیش بود. صدام میلرزید ولی من از اون آدما نبودم که همهچیو تو خودشون بریزن. باید حرفمو میزدم.
-تو... حق نداری دل منو بشکنی.
با پوزخند سردی سرش رو کمی کج کرد: «چرا اونوقت؟»
-چون... هیچ آدم عاقلی جایی رو که توش زندگی میکنه روی سرش خودش خراب نمیکنه. تو اونجا زندگی میکنی. توی قلب من...
2| عشق اونی نیست که وقتی میبینیش، قلبت تند تند بکوبه و دست و پات بلرزه.
عشق اونیه که وقتی میبینیش، آرامش بگیری.
حالا برو سراغ اولین اسمی که اومد توی ذهنت.