نمیدانستم چه رفتاری از خودم نشان دهم. حتی نمیدانستم از کجا درمورد من میدانست! تصمیم گرفتم سکوت کنم.
- کنجکاو نیستی؟!
- درمورد؟
لیوان آبش را روی میز گذاشت و گفت:
- خیلی محتاطی!
از دستش کلافه شدم و دوست نداشتم در آن مورد حرفی بزنم، به همین خاطر بلند شدم و بعد از صاف کردن لباسم، قدمی برداشتم.
- آه، کی بود؟ اسمش لوئیس بود، درسته؟!
تا اسمش را شنیدم، ناخودآگاه ایستادم. به طرف پسر برگشتم.
- چی گفتی؟
صورتش را برگرداند، نور روی صورت سفیدش افتاد و چشمان مشکی رنگش خودنمایی میکرد.
- من... .
حرفش با صدای جیمز قطع شد.
- هی، فیلیپ! خوبی؟
فهمیدم مخاطب حرفش همان پسری بود؛ که روبهرویم بود.
- ممنون جیمز.
- میای بریم یه دوری بزنیم؟ کارت دارم.
فیلیپ به همراه جیمز رفت. زیرلب گفتم:
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.