- ارسالیها
- 4,882
- پسندها
- 13,974
- امتیازها
- 51,173
- مدالها
- 23
- سن
- 30
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #11
منو محکم بغل کرد و گفت:- آرال عزیزم.
همون طوری که در آغوشم گرفته بود موهای فرم رو نوازش میکرد گفت:
- آرال باید یه چیزایی رو برات توضیح بدم.
سرم رو از آغوشش بالا آوردم و با کمی ترس گفتم:
- مامان چی میگی؟
آروم موهام رو ناز کرد و گفت:
- اسم منو میدونی الیزابت واندان ، من محافظ ملکه سرزمین آرویج، ملکه پارلا بودم، ملکه پارلا با شاه کریلا ازدواج کرده و حاصل این ازدواج یه ثمره داشت و اون یه پسر ناز با چشمهایی هم رنگ دشتهای آرویج بود که موهای لخت قهوهای که به پدرش رفته بود، همه مردم آرویج از به دنیا اومدن پرنس خوشحال بودن تا اینکه جنگ در گرفت و خوشحالی مردم به غم تبدیل شد، زیندو دشمن قسم خورده شاه کریلا به آرویج حمله کرد و می خواست پرنس رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش