نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

داستان کودک داستان کودک پرنس آرویج | ف.زینلی کاربر انجمن یک رمان

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
5,101
پسندها
14,274
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #21
بعد از خوردن صبحانه‌ای که میتونم بگم بهترین صبحانه عمرم بود با آرال به طرف اتاق تابلوها بردمش و کنار تابلوی مادرش که ایستادیم گفتم:
- آرال این مادرته پارلا عشق من.
آرال اول فقط به تابلو خیره بود بعد کم‌کم جلو اومد. سعی کرد تا به صورتش دست بزنه ولی نمی‌تونست. آرال رو بغل کردم که دستش رسید و به صورت مادرش توی تابلو دست کشید و گفت:
- مامان!
حس آرال برای من فقط بهت و ناراحتی بود‌، شاید نمی‌تونستم درکش کنم چون من اونو از دنیایی که داشت بیرون کشیدم و وارد یه دنیای دیگه کردمش ولی من چاره‌ای نداشتم. زیندو خیلی بهش نزدیک بود نمی‌تونستم روی زندگی آرال خطر کنم.
اون تنها یادگار پارلا بود لحظه آخر پارلا فقط یه کلمه گفت اونم آرال بود‌، لحظه وحشتناکی بود نمی‌خوام به یاد بیارم.
آرال گفت:
- میشه منو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : پرینز
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Seta~

پرینز

پرسنل مدیریت
مدیر بُعد میانه
سطح
21
 
ارسالی‌ها
5,101
پسندها
14,274
امتیازها
54,473
مدال‌ها
24
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #22
با صدایی از که از کنار سالن بلند شد نگاه منو آرال به اون سمت رفت و رادان رو دیدم:
- چی شده که شاه کریلا از سالن تمرین نیروها سر در آورده؟
نفسم رو با صدا دادم بیرون و گفتم:
- رادان من باید از تو بپرسم چی شده که تو اعصاب نداری.
با شتاب از روی صندلی که روش نشسته بود بلند شد و اومد سینه به سینه من ایستاد و با حرص گفت:
- رسماً بگو بی اعصابم، پس واسه چی منو سرلشکر ارتشت کردی معلوم نیست.
زیرلب وای خدایی گفتم و ادامه دادم:
- اومدم تو رو ببینم و ازت بخوام که به آرال آموزش بدی.
تازه اون موقع بود که نگاه رادان به آرالی که با ترس نگاهش می کرد جلب شد، یه دور دورش چرخید و گفت:
- اسمت چیه پسر؟
آرال نگاهی به رادان کرد و گفت:
- آرال.
- میدونی اینجا کجاست؟
- محل تمرین نیروها.
- آفرین، یعنی نیروها اینجا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

عقب
بالا