مباحث متفرقه رمان با این ژانر بهم معرفی کن

.Mobina.

مدیر تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
3,876
پسندها
9,450
امتیازها
38,773
مدال‌ها
20
سطح
16
 
  • مدیر
  • #501
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ash;

pouneh

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
1/4/21
ارسالی‌ها
378
پسندها
11,557
امتیازها
27,613
مدال‌ها
15
سن
17
سطح
19
 
  • #502
امضا : pouneh

.Mobina.

مدیر تالار ادبیات
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
تاریخ ثبت‌نام
12/1/24
ارسالی‌ها
3,876
پسندها
9,450
امتیازها
38,773
مدال‌ها
20
سطح
16
 
  • مدیر
  • #503

TWD

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
1/6/22
ارسالی‌ها
95
پسندها
690
امتیازها
3,713
مدال‌ها
6
سطح
7
 
  • #504
رمان ترسناک جدید می‌خوام. اکثر قدیمی‌ها رو خوندم.
 
امضا : TWD

Delaram*☆♡

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
1/9/23
ارسالی‌ها
1,658
پسندها
13,750
امتیازها
35,373
مدال‌ها
28
سطح
20
 
  • #505
رمان ترسناک جدید می‌خوام. اکثر قدیمی‌ها رو خوندم.
رمانهای ادوارد* نویسنده انجمن رو خوندی قلم ایشون فوق العاده قوی و ژانر رمانها جنایی...ترسناک و سلیقه ی خودته.
رمان نقاب هرماس در حال تایپ رو دیدی؟
 

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/6/23
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,583
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • #506

noongaf

کاربر فعال سرگرمی
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
5/8/22
ارسالی‌ها
55
پسندها
205
امتیازها
1,023
مدال‌ها
4
سطح
2
 
  • #507
دوستان میشه رمان طنز معرفی کنید اما نه طنزی که بیشتر کل کل باشه تا طنز
 
امضا : noongaf
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ash;

گلبرگـ

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
16/9/23
ارسالی‌ها
31
پسندها
48
امتیازها
40
سطح
0
 
  • #508
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Ash;

Irsam_9233

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
24/5/23
ارسالی‌ها
4
پسندها
7
امتیازها
0
سطح
0
 
  • #509
از داخل دیوار گِلی فروریخته، نگاهی به داخل انداخت. تمام بدنش می‌لرزید، با دست‌هایش بازو‌های لاغرش را چسبیده بود و با رنگی شبیه به گچ، داخل را نگاه می‌کرد. سروصدای چند نفر را از پشت سر می‌شنیدم، کمی دورتر، صدای خنده و متلک انداختن. برگشتم و به سه یا چهار پسری که ایستاده بودند، نگاه کردم. کمی طول کشید تا سیاهی قدکشیده‌ی پشت‌سرشان را از تاریکی بی‌انتهای محیط تشخیص دهم. نمی‌دانم چطور اما چشم‌های خون‌آلودش را می‌دیدم؛ ناخواسته هوا را به جای لباس پسر چنگ زدم و بعد صدای فریادی آشنا...
وحشت‌زده در رخت‌خوابم نشستم. صورتش را واضح در سفیدی دیوار می‌دیدم.

خلاصه‌ی رمان: فربد، پسری که به دلیل نیروی عجیبش توسط خانواده‌اش رها شده است، در دامان مامان‌پری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA

NIKO

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
17/4/24
ارسالی‌ها
5
پسندها
203
امتیازها
983
مدال‌ها
2
سن
17
سطح
2
 
  • #510
رمان طنز خوب میخوام
لطفا کلیشه ای نباشه:heart-suit:
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ANAM CARA
عقب
بالا