متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن‌فیکشن متوسط فن ‌فیکشن جدال شاه مهره | حنانه بامیری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Hana.BanU ☯
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 41
  • بازدیدها 1,758
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
16
 
ارسالی‌ها
1,057
پسندها
7,904
امتیازها
23,703
مدال‌ها
27
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان: جدال شاه مهره (جلد اول)
کد: ۳4
ناظر: M VarYam.har
تگ: متوسط

نویسنده: حنانه بامیری
ژانر: #جنایی #معمایی
اقتباس: سریال کماندار

346000
خلاصه:
سماع... سازمانی با تشکیلات ویژه، کشتار در نقابی از عدالت... قهرمانی پارتیزانی. سوگندی که تا جان در بدن دارم باید وفادارش باشم... اما یک اتفاق تلاش‌هایم را پوچ می‌کند و سوگندم را می‌شکند؛ عقایدی که لگدکوبِ احساسات...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

RahaAmini

نویسنده انجمن
سطح
41
 
ارسالی‌ها
1,806
پسندها
45,779
امتیازها
63,073
مدال‌ها
52
  • #2
400098100636_58572.jpg


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن یک رمان برای منتشر کردن فن فیکشن خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ فن فیکشن خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
"قوانین جامع تایپ فن فیکشن"

و برای پرسش سؤالات و اشکالات خود در رابطه با فن فیکشن، به لینک زیر مراجعه فرمایید.
" تاپیک جامع مسائل کاربران در رابطه با رمان‌نویسی "

برای انتخاب ژانرِ مناسبِ فن فیکشن خود به تاپیک زیر مراجعه کنید
تاپیک جامع ژانرهای موجود در تالار کتاب

بعد از ۲۰ پست از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
16
 
ارسالی‌ها
1,057
پسندها
7,904
امتیازها
23,703
مدال‌ها
27
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
آلوده‌ست شهر من... .
آلوده به خون.
در جستجوی ردپاها و سرنخ‌های،
حلقه‌های ناگسستنی زنجیر
کشت و کشتار، قتل و جنایت،
حلقه‌ای به حلقه‌ها افزوده می‌شود و...
بی‌گناهی در این شهر مسموم به قتل می‌رسد.
تلاشی که بی‌نتیجه می‌ماند.
مرده‌ای برای طمع زنده می‌شود و... .
زنده‌ای برای طمع می‌میرد!

***

فصل اول: بازگشت!
من از تبار تاریکی‌ام؛ زادۀ درد و آبستنِ زخم، به همراه روح خسته و جسم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
16
 
ارسالی‌ها
1,057
پسندها
7,904
امتیازها
23,703
مدال‌ها
27
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #4
-‌ خیلی فاصله داره؛ فکر نمی‌کنم با یک کورس موفق بشی بری.
ناتوان‌تر از آن هستم که برای رفتن به منزل جدیدم جروبحث کنم یا در سفر میان تاکسی‌های مختلف باشم. مبلغ نسبتاً خوبی را از جیبم بیرون می‌آورم و مقابل دیدگان راننده تکان می‌دهم؛ پول تنها چیزی‌ست که به وسیلۀ آن می‌توان مردِ پیر را برای طی کردن آن مسیر طولانی راضی کرد.
-‌ می‌خوام با یک کورس برم.
می‌دانستم راضی می‌شود؛ همه چیز را با پول می‌توان خرید و به‌ خاطر آن فروخت؛ به‌خاطر آن‌ها می‌کشند و کشته می‌شوند. اسکناس‌ها را از دستانم می‌گیرد و من برای نشستن عقب را برمی‌گزینم. کلاهم را از سر برمی‌دارم و در چمدان کوچکم جای می‌دهم؛ اگر شخصی قرار باشد در این شهر من را بشناسد، راننده تاکسی نخواهد بود.
خستگی را با تک‌تک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
16
 
ارسالی‌ها
1,057
پسندها
7,904
امتیازها
23,703
مدال‌ها
27
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #5
***

به اندازه‌ای با خواب بیگانه شده‌ام که پیش از به صدا درآمدن تلفن، از خواب برخیزم؛ روشنایی اندک اتاق به دلیل پرتوی باریک نوری‌ست که از شیشه‌های سرسخت و پارچۀ نسبتاً ضخیم پرده عبور کرده و میان اتاق راه یافته؛ تخت را ترک می‌کنم؛ عادت صبحانه خوردن سال‌هاست از خاطرم رفته؛ تنها چیزی که هر صبح آن را مزه‌مزه می‌کردم و می‌چشیدم طعمِ تلخِ مرگ بود.
برای قرارِ از پیش تعیین شده‌ام لباسی جز کت و شلوار مناسب نمی‌دانم؛ لرزش تلفنم بر روی عسلیِ کنار تخت خواب، حاکی از پیامکی‌ست که مقرّر شده بود در این ساعت فرستاده شود؛ گره کراوات طوسی‌ام را محکم می‌کنم و با دیدن آدرس فرستاده شده پوزخندی روی لبانم جا خوش می‌کند. به راستی جایگاه من در این گروه کجاست؟ مسئول اجرای عدالت در این شهر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
16
 
ارسالی‌ها
1,057
پسندها
7,904
امتیازها
23,703
مدال‌ها
27
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #6
به خوبی می‌توانم تک‌تک حرکاتش را از قبل پیش‌بینی کنم؛ روی مبل جابه‌جا می‌شود و فضای رسمی و خشک بینمان با خوش برخوردی او دوستانه می‌شود. دستش را روی شانه‌ام می‌گذارد و طعنه‌آمیز می‌گوید:
- فکر کنم جایی که بودی خیلی بهت ساخته که این‌طوری لهجه گرفتی پسر.
باز هم مجبور به لبخند تصنعی می‌شوم:
- دیگه مجبور بودم به هر زبونی حرف بزنم جز فارسی.
مجدّد نگاه دوستانه‌اش است که میان اجزای صورتم می‌چرخد؛ او قطعاً می‌تواند دوست خوبی باشد برای کسی که روزی از برادر به او نزدیک‌تر بود. لبخندی بر خلاف لبخندهای تصنعّیِ من روی لبانش جا خوش می‌کند و می‌گوید:
- بهت میاد.
به سبیل چخماقی‌ام اشاره می‌کند. دستی به انتهای باریکش می‌کشم و پاسخ می‌دهم:
- خواستم تنوعی داده باشم.
لبخند دندان‌نمایش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
16
 
ارسالی‌ها
1,057
پسندها
7,904
امتیازها
23,703
مدال‌ها
27
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #7
***

چشمانم را با زحمت باز می‌کنم؛ تنها چیزی که قادر به دیدنش هستم تاریکی مطلق است و فرشتۀ مرگ، که به انتظارم نشسته و زندگی نامساعدم را به سخره گرفته. زخمِ عمیقِ چاقو در پهلویم مجدّد سرباز کرده و سوزش و دردش را با تک‌تک سلول‌های بدنم احساس می‌کنم. دستانم را که با زنجیر به سقف غار قفل شده تلاش می‌کنم تکان دهم؛ سنگینی زنجیر بر دستانِ درهم گره خورده‌ام درد دیگری‌ست که با جانم با آن دست و پنجه نرم می‌کنم. بوی تعفن آب‌های راکد و خون خشکیده‌ی روی لباس‌هایم معدۀ خالی‌ام را زیر و رو می‌کند و حالم را برهم می‌زند.
فریاد کمکم در گلو خفه می‌شود؛ ناتوان‌تر از آن هستم که فریاد بزنم و تقاضای کمک کنم؛ تنها کاری که می‌توانم انجام دهم ماندن در همین حالت اسف‌بار و شمارش معکوس برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
16
 
ارسالی‌ها
1,057
پسندها
7,904
امتیازها
23,703
مدال‌ها
27
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #8
- تمام جاسوس‌هایی هم که قبل از تو اومده بودن تا ما رو تحویل بدن، اتفاقی سر از این جهنم دراورده بودن.
سرباز با قدم‌های شمرده به طرفم می‌آید؛ خونسردیشان بیشتر از هر چیزی عذابم می‌دهد و قصدشان هم تدریجی عذاب دادن است. تیزیِ تیغِ چاقو که مقابل چشمانم قرار می‌گیرد، تهدیدی برای ضربه‌ی مجدد است؛ چشمانم را می‌بندم و حرف‌های بی سر و تهِ مافوق را می‌شنوم:
- حالا می‌دونی کجان؟ جهنمِ واقعی! همین سربازای وفادارم فرستادنشون.
تیزی چاقو ته ریش بلند شده‌ام را نوازش می‌کند؛ تلاشی برای دور کردنش یا حتی التماس نمی‌کنم؛ بیش از این حاضر نیستم غرورم را برای این سنگدلانی که به فریادهای التماس‌گونۀ من ریشخند می‌زنند بشکنم. از سوزش گونه‌ام متوجه خراشی می‌شوم که توسط چاقو روی صورتم ایجاد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
16
 
ارسالی‌ها
1,057
پسندها
7,904
امتیازها
23,703
مدال‌ها
27
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #9
فریادی می‌زنم و چشمانم باز می‌شوند؛ با دیدنِ تاریکیِ اتاقم مقداری از التهاب درونی‌ام کاسته می‌شود؛ آرنجم را تکیه‌گاه بالاتنه‌ام می‌کنم و نیم خیز می‌شوم. عقربه‌های ساعتِ رومیزی کنار تختم هشت را نشان می‌دهند. خودم را طاق باز روی تخت رها می‌کنم تا اثر کابوس به تدریج بدنم را ترک کند؛ قلبم همچنان تند و نامنظم می‌تپد و رکابی سفیدم از شدت عرق خیس شده‌است؛ غیرارادی دست می‌برم و جای چاقو را بر پهلویم لمس می‌کنم؛ چشمانم را می‌بندم و دستی به صورت خیسم می‌کشم. تمام شد؛ همه چیز به کابوس پیوست و در همان گورستان متروکۀ ذهنم دفن شد.
صدای زنگ آپارتمانم آثار کابوس را دور می‌کند؛ به حالت نیم خیز برمی‌گردم. به یاد ندارم پس از بازگشتم به سن فیرو نشانی منزلم را به شخصی داده باشم. صدای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯

Hana.BanU ☯

نویسنده افتخاری
سطح
16
 
ارسالی‌ها
1,057
پسندها
7,904
امتیازها
23,703
مدال‌ها
27
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #10
از بیرون شیشه صورت نقاب‌زده‌اش را از نظر می‌گذارنم؛ خوشبختانه نقاب بسته شده روی صورتمان خودمانی بودنمان را به یک‌دیگر نشان می‌دهد و نیازی به بیان اسمِ شب نیست. درِ ماشین را باز می‌کنم و کنار راننده می‌نشینم. بدون این‌که به سمت من برگردد دستانش را روی فرمان می‌گذارد و کنایه‌آمیز می‌گوید:
- فکر می‌کردم باهوش‌تر از این حرفا باشی که بعد از این همه چراغ دادن بازهم متوجه نشی.
تمام تلاش‌هایم برای دهان به دهان نگذاشتنش با طعنه‌اش به یک‌باره از بین می‌رود. از فرط عصبانیت پوزخند صداداری می‌زنم و می‌گویم:
- توی پیام ذکر شده بود سه فلاشر و خاموشی، نه فلاشِر پی‌درپی!
خندۀ شلیکی‌اش حماقتش را در تمام عرصه‌های زندگی فریاد می‌زند. کاش می‌توانستم یک گلوله از اسلحه‌هایم را حرامِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Hana.BanU ☯
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا